مرثیه ای برای یک رویا » زندگي

خودخواه

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 16-07-2009

یک نفر که من نمی‌شناسمش در یکی از پست‌ها نوشته خودخواه هستید.
دو کلمه جالب: خود+خواه
خود: چیزی که ما تعیین کرده‌ایم برای اینکه بگوئیم این تکه گوشت مال ماست.
خواه: فکر کنم یعنی خواستن.
نمی‌دونم. شاید. ولی … اصلا ولش کنید. الان اراکم. تو کافی‌نت. فرغ از دنیا. نه درسی و نه کتابی و نه همسری و نه نگاری و نه نقاشی یک بچه برای سرگرم شدن به دنیا. منم و یک کی‌برد. و انگشتان بی‌رمقم که بی‌محتوی بر روی کی‌برد می‌کوبند که ناله‌های منقطع من زنده هستم رو گریه کنند. کاش بودم و باور می‌کردم که هستم. همه ما وارث عذاب نیاز به احساس بودن هستیم. کاش قرار بود بامعنا بمیرم. کاش بدنیا آمدنم دلیلی زیبا داشت. کاش همه می‌دونستند که من نیستم. کاش

يك توصيه براي هديه دادن

دسته : (دخترم, زندگي, كلي, نصيحتها و نكات) توسط فرزاد در 11-07-2009

خوب. اولش بگم. نمي‌خوام كامنت بزارين كه هديه دادنش مهمه و محتواش مهم نيست. و اما داستان از اونجا شروع شد كه يه روز حدودا سال 1376 روز مادر من يك كتاب براي مادرم خريدم كه تمامي شعرهاي در مورد مادر رو تو يه كتاب نوشته بود. وقتي خوندمش كلي حال كردم و به مادرم در روز مادر هديه دادم و مادرم (احتمالا براي دلخوشي من مثل هميشه، آخه ميدونه كه من تشنه تعريف و تمجيد هستم) ميون همه مهمونا گفت كه اين بهترين هديه زندگيش بوده . سال بعد يكي از فاميل براي اينكه كاري مثل من بكنه يك كتاب خريد و روز مادر به مادر من و مادر خودش داد. اين كتاب همه شعرهاي شعرا در مورد زن بود. اي واي‌ي‌ي‌ي. اگه شعراي اين كتاب رو مي‌خوندين. هر چي شعر دري وري در مورد خانم‌ها بود كه شعرا گفته بودند تو كتاب بود. طرف اصلا كتاب رو نخونده بود و هديه داده بود.
نتيجه اخلاقي: موقع خريدن كتاب حتما جند صفحه‌اي رو بخونيد و بعد هديه بديد.
راستي اينم هديه نگار براي روز پدر. البته چون سواد قرآني داره نتونسته متن رو درست بنويسه. اگه خوب دقت كنيد متن سمت چپ اينه “بابا روزت مبارك”  و زيرش نوشته “مامان روزت مبارك” كه بصورت “بابا رزت موبارك” و “مامان رزت موبارك” نوشته كه در واقع “بابا” و “با” از كلمه “مبارك” رو برعكس نوشته. خوب شايدم من برعكس باباهاي عادي هستم.

ثبات

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 28-06-2009

دوستي گفته بود “كه آقا فرزاد. فكر كنم شما ثبات شخصيت نداريد”. خنده‌داره. من كه در همه نوشته‌هام و حرفهام مي‌گم كه من هنوز به ثبات نرسيده‌ام. اساسا تنها خصلتي كه در من ثابت مونده بي‌ثباتيه. يعني در بي‌ثباتي ثبات دارم. راستش من شروع مرگ تدريجي انسان را از لحظه‌اي مي‌دونم كه ثبات پيدا مي‌كنه. من يك تحقيقي در مورد خودم كردم. تقزيبا هر 11 ساعت نظرات كلي و هر 3 دقيقه نظرات كوچكم عوض مي‌شود. يعني در هر 24 ساعت 2 بار و در هر هفته 14 بار و در هر سال 70 بار نظراتم در مورد زندگي عوض مي‌شود. جديدا به يك نكاتي رسيده‌ام كه كلا دنيا هر سال 30 بار تغيير روند مي‌دهد. با توجه به تغيير 70 بار در سال من مي‌شود از قرار 100 تغيير در سال. از آنجائي كه هر تغيير در من در تعدادي از افراد مرتبط با من تغييراتي ايجاد مي‌كند و رفلكس آن تغييرات در من نيز نياز به تغيير دارد نتيجه مي‌گيريم كه تعداد تغييرات ………. يك تصمصم جديد براي زندگي گرفتم چقدر جالب شد.

تشكر

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 28-06-2009

بعضي وقتا احساس مي‌كنم در دنيا هيچ چيزي نيست. همه چيز خياله. همه چي مصنوعي و ساخته شده است. فقط در لحضات خاصي احساس مي‌كنم كه اينچنين نيست. لحظاتي كه احساساتم از خوندن نظرات شما قليان مي‌كنه. وقتي كه احساس مي‌كنم در قلب شماها هنوز عشق هست. وقتي كه مي‌بينم اشك شماها رو مي‌تونم توي نوشته‌هاتون و در نگاه‌هاتون ببينم و خوشحالم كه در سرزمين من و در كشور من هنوز عشق سينه به سينه و نگاه به نگاه در حال انتقاله.

حق با كيه؟

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 18-06-2009

آخه يه نفر بياد بگه حق با كيه؟ من كه مستأصل شدم.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گلی سرخ شناور باشیم

اي داد

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 02-06-2009

اين پست رو ساعت 3:23 صبح روز سه‌شنبه دوازدهم خردادماه 1388 در تفرش مي‌نويسم. نمي‌دونم. شايد آخرين پست باشه. شايد. فردا صبح ساعت 6:30 دقيقه (يعني 3 ساعت ديگه) بايد بيدار بشم و تا اراك رانندگي كنم. شايد وسط راه تصادف كردم و مردم. به همين راحتي. آره چقدر راحته. شايد آدم براي مردن اينقدر راحت برنامه‌ريزي نكنه.
بگذريم. ياد زندگيم افتادم. ياد اون دوستم افتادم. علي. بهترين مهندسي كه مي‌شناختم. ازش پرسيدم. گفت براي فرار از يك سري فكرها رفتم مهندس شدم. حالا شدم مهندس خوب. به خودش مي‌خنديد. گفتم از چي؟ دستشو نگاه كرد. به من نگاه كرد. گفت ارتباط من با اين دستم چيه؟ نگاش كردم. مي‌فهميدم نمي‌فهمم. ولي اون نمي‌فهميد كه نمي‌فهمم.
فرار مي‌كني ولي اول مي‌شي. درد اينه. بعدش يك نفر مياد تو رو الگو مي‌كنه. بيچاره.
2 بار تو زندگيم فكر كردم كه فردا صبح مي‌ميرم. چرا؟ اينبار بار سومه.
سلام. گرممه. جاي من اينجاست؟ يعني براي هميشه آتش…. که درآ درآ عراقي که تو خاص از آن مـايي
چقدر فرق مي‌كنه كه الان يا ساعت 6:30 يا 6:45 و يا 1410 و ….

شعرهاي نگار

دسته : (ادبيات, دخترم, زندگي, شعر) توسط فرزاد در 28-05-2009

چالبه، مولانا و شهريار اصلا شعري كه در اون كلمه نگار باشه ندارند.

حافظ:
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست…پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان…نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين…گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند…کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دردکشان خرده مگير…که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم…اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مي و زلف گره گير نگار…اي بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

ملك‌الشعرا بهار:
زمن نگارم عزیزم خبر ندارد
به حال زارم عزیزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزیزم خبر ندارد
دل من از من عزیزم خبر ندارد
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
که غیر خونِ جگر ندارد
که غیر خونِ جگر ندارد
همه سیاهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر عزیز من ، آخ، منالُ دیگــــــر
که آه و زاری اثر ندارد ، جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگـــر ندارد
زهر هر دو سر بر سرش بکوبد
کسی که تیغ دو سر ندارد

سعدي:
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست…پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان…نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين…گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند…کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دردکشان خرده مگير…که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم…اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مي و زلف گره گير نگار…اي بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

نگار

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 19-05-2009

فقط صداي اوست كه مي‌گويد: اين منم. آمده بدنيا. آمده‌ام تا به تو، به تو كه به هيچ چيز اميد نداري، به تو كه خود را مرده مي‌پنداري و ديگران را بازيگران مرده، بگويم كه هستم.
طنين صداي اين موجود آسماني در روح و جسم من، تنها مسبب برهم زننده خيال واهي دروغ بودن دنياست.
عجب دري وري قشنگي گفتما. حال كردم. بچه‌مه ديگه. مي‌خوام يه كاري بكنم. هر چي تو دنيا شعري داريم كه توش نگار داره بيارم تو يه پست. ولي جالبه. اسم واقعي نگار، نگار نيست. اين اسميه كه من صداش مي‌كنم و روش مونده. اسم واقعيش هانيه است.

مرد بزرگ و كوچك

دسته : (زندگي, عمومی, مرد) توسط فرزاد در 18-07-2008

مرد بزرگ به خود سخت مي‌گيرد و مرد كوچك به ديگران.

زن، فرشته و خدا

دسته : (زن, زندگي, عمومی) توسط فرزاد در 18-07-2008

وقتی خدا زن را آفرید، او تا دیر وقت روز ششم کار می کرد. یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد: چرا اینهمه زمان صرف این مخلوق می کنید؟ خداوند فرمود آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می خواهم در او بکار ببرم اطلاع دارید؟او باید قابل شستشو باشد، اما نه از جنس پلاستیک، با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی. او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد، آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد. فرشته تحت تأثیر قرار گرفت. فقط با دو دستش… این غیر ممکن است! و آیا این یک مدل استاندارد است؟ اینهمه کار برای یک روز … تا فردا صبر کن و آنوقت او را کامل کن. خدا فرمود: اینکار را نخواهم کرد و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد. وقتی که ناخوش است، از خودش مراقبت می کند. او می تواند 18 ساعت در روز کار کند. فرشته نزدیکتر آمد و زن را لمس کرد. اما ای خدا، او را بسیار لطیف آفریدی. خداوند فرمود: بله او لطیف است، اما او را قوی نیز ساخته ام.نمی توانی تصور کنی که او چه سختیهایی را می تواند تحمل کند و بر آن فائق شود. فرشته پرسید آیا او می تواند فکر کند؟ خداوند پاسخ داد: نه تنها می تواند فکر کند، بلکه می تواند استدلال و بحث کند. فرشته گونه های زن را لمس کرد. خدایا، بنظر می رسد این موجود چکه می کند! شما مسئولیت بسیار زیادی بر دوش او گذاشته ای. او چکه نمی کند…. این اشک است. خداوند گفته فرشته را اصلاح کرد. فرشته پرسید این اشک به چه کار می آید؟ و خداوند فرمود: اشکها وسیله او برای بیان غم هاو تردیدهایش، عشق اش و تنهایی اش، تحمل رنجها و غرور اش است. این گفته فرشته را بسیار تحت تأثیر قرار داد و گفت خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است. آری او واقعاًشگفت انگیز است! زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده می کند. او مشکلات را پشت سر می گذارد و مسئولیتهای سنگین را بر دوش می کشد. او شادی، عشق و اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که احساسی شبیه جیغ کشیدن دارد. او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد، وقتی که خوشحال است گریه می کند و وقتی که ترسیده است می خندد. او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد. وقتی که راه حل بهتری بیابد، برای جواب دادن از کلمه ”نه“ استفاده نمی کند. او خودش را وقف پیشرفت خانواده اش می کند. او دوست پریشان حالش را نزد پزشک می برد. عشق او مطلق و بدون قید و شرط است. وقتی فرزندانش موفق می شوند گریه می کند. و از اینکه دوستانش روزگار خوشی دارند خوشحال می شود. او از شنیدن خبر تولد و عروسی شاد می شود. وقتی دوستان و نزدیکان او فوت می کنند دلش می شکند. ولی او برای فائق آمدن بر زندگی نیرو می گیرد. او می داند که یک بوسه و یک آغوش می تواند یک دل شکسته را التیام بخشد. او فقط یک اشکال دارد. فراموش می کند که او چه ارزشی دارد…