اين پست رو ساعت 3:23 صبح روز سهشنبه دوازدهم خردادماه 1388 در تفرش مينويسم. نميدونم. شايد آخرين پست باشه. شايد. فردا صبح ساعت 6:30 دقيقه (يعني 3 ساعت ديگه) بايد بيدار بشم و تا اراك رانندگي كنم. شايد وسط راه تصادف كردم و مردم. به همين راحتي. آره چقدر راحته. شايد آدم براي مردن اينقدر راحت برنامهريزي نكنه.
بگذريم. ياد زندگيم افتادم. ياد اون دوستم افتادم. علي. بهترين مهندسي كه ميشناختم. ازش پرسيدم. گفت براي فرار از يك سري فكرها رفتم مهندس شدم. حالا شدم مهندس خوب. به خودش ميخنديد. گفتم از چي؟ دستشو نگاه كرد. به من نگاه كرد. گفت ارتباط من با اين دستم چيه؟ نگاش كردم. ميفهميدم نميفهمم. ولي اون نميفهميد كه نميفهمم.
فرار ميكني ولي اول ميشي. درد اينه. بعدش يك نفر مياد تو رو الگو ميكنه. بيچاره.
2 بار تو زندگيم فكر كردم كه فردا صبح ميميرم. چرا؟ اينبار بار سومه.
سلام. گرممه. جاي من اينجاست؟ يعني براي هميشه آتش…. که درآ درآ عراقي که تو خاص از آن مـايي
چقدر فرق ميكنه كه الان يا ساعت 6:30 يا 6:45 و يا 1410 و ….
سلام
من اصلا در جايگاهي نيستم كه بخوام اين حرف رو بزنم، براي همين قبلش معذرت ميخوام.
اما اگر قرار به مردن باشه
ممكنه حتي وقتي براي نوشتن حرف : “به همين راحتي” كه بعد از مردم نوشتيد هم نباشه.
يعني حتي اين نوشته تون هم اينجا نيومده باشه.
به هر حال من سعي ميكنم كه طوري از زندگي لذت ببرم كه انگار همين حالا ميخوام بميرم و طوري زندگي كنم كه انگار يك عمر زنده ام.
در پايان اميدوارم كه اين ديدگاه بدست شما رسيده باشد؟؟؟!!
اع اااع ااا …. استاد این فکر و این حرفها چیه. خدا نکنه تصادف کنی…. من که جز شما کسی و ندارم که واحدامو پاس کنه قربونت برم … ایشالا سلامت باشید. خیلی دوستتون دارم. بازم تولدتونو بهتون تبریک میگم ایشالا سالهای سال خوش و خرم در کنار خانواده و دخترتون سالم و سرزنده باشید
زیبایی احساس مرگ به اندازه ی وسعت ِ وجود ِ توست …
نامه ای از طرف خدا
امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد،از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: “سلام”، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی را به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی.
تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی.
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی.
موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!
احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی.
آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید.
دوستت دارم، روز خوبی داشته باشی…
دوست و دوستدارت: خدا
سایت آقای عبدی رو میدیدم دیدم نظرات خواننده هاشو جواب میده اگه شما هم بتونید این کار رو انجام بدید جالب میشه
تورا من لینک خواهم زد
سحرگاهان که در خوابی
تو را من لینک خواهم کرد
به بقال محل هم لینک خواهم داد
به وبلاگ گدایان و سپوران نیز خواهم رفت
سحرگاهان که در خوابید من هم خواب خواهم دید
مرا هک کن
خیالی نیست
دوباره آی دی از نو ؛
روز از نو
تمام شب به روزم من
و یک وبلاگ پر کامنت خواهم زد
و با فیلتر شکن ؛ یک روز ؛
وبلاگ خدا را باز خواهم کرد
علیرضا قزوه
شرمنده، این پست رو که خوندم یاد یه جکی افتادم که یه روزی یه دکتری واسم تعریف کرده:
دو تا دانشجوی پزشکی مدرکشون رو گرفته بودن داشتن تو خیابون میرفتن، میبینن یکی داره گشاد گشاد راه میره. اولی میگه این فتق داره. اونیکی میگه نه بواسیره. خلاصه میگن بریم از خود طرف بپرسیم. هر کدوم نظر خودشو میگه. مرده میگه: آقایون هر سه تامون اشتباه کردیم. میگن چطور؟ میگه: منم اول فکر میکردم دستشویی کوچیک دارم، اما …
حالا شما هم احتمالا اشتباه کردید !!!!
البته خدا کنه همیشه هرکی اینطوری فکر میکنه اشتباه کنه. من خودم به هرچی که فکر کنم حتما اتفاق می افته، به همین خاطر سعی میکنم به چیزای خوب خوب فکر کنم. همه یه همچین نیرویی تو وجودشون هست، حالا کم و زیادش فرق داره. به همه دور و بریام هم توصیه میکنم خوب فکر کنن. شما هم اجازه بدید این دختتون یکم بزرگ شه بعد همچین فکرایی کنید دکتر !!!!!
سوال
عمو فرزاد هدف شما از زندگی چیه؟
چرا زنده ای؟
چرا زندگی میکنی؟
چرا لطف میکنی؟
چرا مهربونی؟
چرا کار میکنی؟
چرا آفریده شدی؟
چرا هستی؟
علم زیادی ندارم ولی فکر میکنم زیباییه زندگی به لحظه ی مردنشه
شوق به مردن
درک شما بالاست ولی ساده نیست درکش
ایول جگ
با عرض پوزش من خودم ترکم ولی مینویسم
یه روز از یه ترکه میپرسن چرا ترک شدی
میگه جوون بودیم امکانات کم بود
میپرسن چرا لر نشدی
میگه دیگه اینقدراهم کم نبود
اوه اوه شرمنده
نظر قبلی واسه یه جای دیگه بود که بحث جک شد
ببخشید اشتباه شد
ولی شما اصلا به جک توجه نکنید و همون بحث مرگ و اینارو ادامه بدبد