دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 29-08-2009
والله از شما چه پنهون كه من هميشه با نگار صحبت ميكنم كه به جاي فيلم ديدن بهتره بازي كني، داد بكشي، دعوا كني و … چون فيلم ديدن از تحرك مياندازدت. ولي هر وقت كه فيلم ميذاره نگاه كنه منم كامل نگاه ميكنم. سيستم فيلم ديدنش اينجوريه كه يك فيلم رو 100 بار نگاه ميكنه. مثلا ميبيني 2 هفته يك فيلم رو نگاه ميكنه. اين آخري يك فيلم گرفته بود با عنوان “دختر گدازهاي و پسر كوسهاي”. خيلي جالب بود. همش داره تو فيلم ميگه كه اگر قدرتمند بشي رؤياهات و خوابهايت رو ميتوني به واقعيت تبديل كني. هر چه كه در رؤياهات هستش ميتونه تبديل به واقعيت بشه. اين مفاهيم توسط يك فيلم بسيار جذاب به بچه انتقال پيدا ميكنه. چقدر خوبه كه حداقل انور دنيا يكسري آدم هستند كه به فكر بچههاي ما هستند. جالبه كه هر دفعه نگار اين فيلم رو ميبينه منم ميبينم. كامل.
يك نكته هم بگم. موضوع اين نوشته كاملا بدون احساس هستش. چون هيچ موضوعي نداشتم گفتم يه چيزي بنويسم. آخه ديروز خيلي روز بيموضوعي بود.
ريا نباشه آدم كه روزه ميگيره موضوعدونش خالي ميشه.
خوب. ميرسيم به بحث جالبي كه همه هر روزه ميشنويم. اين بزرگترها كه من معتقدم براي نسل جديد هيچ صحبتي براي گفتن ندارند (مثل خود من براي بچهام) اين جمله رو هزاران بار ميگن: “از جوونيت استفاده كن” يا “قدر جوونيتو بدون” يا “وقت طلاست” و يا يك مشت از اين مزخرفات كه به نظر من هيچ معني نميده. آخه يكيشون نيست بگه كه چه جوري از وقت استفاده كنيم؟ چه جوري از جووني استفاده كنيم؟ آخه كجاي اين وقت طلاست كه براي گذشتنش بايد كلي كارهاي بيهوده كرد؟ همش تفريج كنيم؟ همش درس بخونيم؟ همش عبادت كنيم؟ يا كارهارو به صورت اعتدال و از هر كدام يك مقدار انجام دهيم؟ يا اصلا كاري نكنيم؟ يا شايد اصلا بزرگترها يه چيزي رو حفظ كردند و دارن ميگن؟ شايدم سركاريم و بزرگترها تصميم گرفتن … ما رو بسوزونند؟ ولي يه نصيحتي رو از اين برادر بزرگترتون گوش بديد: “قدر جوونيتونو بدونين” و هميشه بدونين كه “وقت طلاست”.
خوب جداي اين حرفها من يك ايدهاي داريم كه نميخوام نظر بديد. يعني نظر بديدا. ولي نگيد كه خيلي مزخرف گفتم. آخه خودمم ميدونم پرت و پلا ميگم.
من معتقدم كه كسي كه ميخواد از جوونيش و وقتش استفاده بكنه بايد 1 كار سختو اول انجام بده. اون كار سخت كه خيلي سخته اينه كه هدفشو در زندگي تعيين كنه و بنويسه. مهم نيست كه اين هدف عوض ميشه يا نه. مهم اينه كه هدف يا هدفاشو بنويسه. بعد از اينكه اونارو نوشت، ببينه كه چه كارهائي براي رسيدن به اون هدف يا هدفها لازم داره. قسمت بدتر ماجرا همينه. چون شما بايد در يك سيستمي كه هزاران نفر هستند و به هدفي كه شما تعيين كردهايد رسيدهاند يك سري كارهاي اساسي براي انجام دادن پيدا كنيد. خيلي سخته. ولي با صحبت با تعداد زيادي از آدمها به اين نقطه مي رسيد. اصلا مهم نيست كه كه اين كارها در مرور زمان عوض شوند. مهم اينه كه نوشته شوند. بعد براي انجام اون كارها وقت گذاشته بشه.
به نظر من مهم نيست كه آدم چه كاري رو و چگونه انجام ميده. مهم اينه كه بدونه اين كاري كه ميكنه چه آيندهاي داره.
فرض كنيد يك شخصي دوست داره كه در آينده بتونه به راحتي تفريح كنه. بالاخره اينم يه هدفه. من هم يكي از اهداف مهممه. خوب پس شروع ميكنه به سؤال كردن. ميفهممه كه بدني كه بخواد دائم كيف كنه بايد سالم باشه. ثانيا بعضي تفريحات هميشگي نيستند. ثالثا براي تفريح كردن درست و حسابي پول درست و حسابي ميخواد. پس اولا بايد ورزش كنه. ثانيا بايد دور يكسري از تفريحات رو خط بكشه مثل مشروب و …. بعدشم بايد يك شغل درست و حسابي داشته باشه. از جهتي چون در تفريح در بعضي مواقع نيستش بايد يك شريك داشته باشه كه وقتي در حال تفريح كردنه اون بتونه كارهارو بگردونه. پس بايد كار گروهي هم بلد باشه. پس بايد سعي كنه با آدمهاي مختلف ارتباط برقرار كنه. براي تك تك اين كارها بايد برنامهريزي كرد و دونه به دونه انجام داد. فكر كنم استفاده از وقت همينه كه در سنين كمتر كاري رو بكني كه در رسيدن به اهدافت در سنين بالا خيلي راحت باشي.
عذر ميخوام. خودمم ميدونم دري وري گفتم. اميدوارم نظر نديد.
دسته : (ادبيات, شعر) توسط فرزاد در 24-08-2009
من براي هزارمين بار وقتي به اين بيت ميرسم احساس ميكنم كه وقتي سهراب اين قسمت شعر و دنبالشو ميگفته در اين دنيا نبوده. انگار راز دنيا رو در اون لحظه بهش گفتند. ولي مثل همه آدمهاي به كمال رسيده بهش گفتند كه اجازه گفتن چيزي رو نداري. ولي اون نتونسته اين احساس رو به آدمها نگه. پس شعري گفته و در آخر شعر زيباش زيباترين كلام عرفاني رو به زبان عاميانه گفته. كاش سر سوزن ذوقي داشتم و خرده هوشي و ايكاش اهل كاشان بودم و ….
دسته : (دانشگاه) توسط فرزاد در 22-08-2009
دسته : (دانشگاه) توسط فرزاد در 14-08-2009
ماجرا از اينجا شروع ميشه كه من يك دانشجوي ارشد دارم كه دختر است. ايشان هم مثل خيليها از اينكه من قول ميدهم و سر قرار تلفن را جواب نميدهم از دستم هميشه ناراحت است. آخه من وقتي حسشو ندارم جواب تلفن نميدهم. خلاصه يك روز كه قرار بود روي پروژه ايشان كار كنيم. به ايشان گفتم كه ساعت 3 به من زنگ بزنيد و ساعت 4 بيائيد دانشگاه اميركبير. از قضا ساعت 3 من در جلسه بودم. ضمنا اينرا هم بگويم كه ايشان تازه نامزد كردهاند. من موبايل در جيبم بود كه ساعت 3 فهميدم كه 10 بار ويبره شد و من اصلا نگاه نكردم كي بود. بعد يك اساماس آمد و بعد 10 تا اساماس كه من هيچ كدومو نگاه نكردم. ساعت 4 از جلسه اومدم بيرون. ديدم 10 تا ميسكال از اين خانم هستش. شروع كردن اساماس ها رو خوندن. البته از آخر خوندم. آخرين اساماس كه دهمين اساماس بود اين بود: “جناب آقاي دكتر اشتباه كردم، ببخشيد. من حواسم نبود”. من تعجب كردم. اساماس نهم را خوندم ديدم نوشته شده “جناب آقاي دكتر. بخدا ببخشيد. كمعقلي كردم و. …” منو ميگي پاك قاط زده بودم. چي شده بود. خلاصه تا اساماس دوم همين چيزا بود كه بدتر از اين چيزا. و اما اساماس اول. رسيدم به اساماس اول. متن اين اساماس اين بود: “سلام عزيزم. چندبار زنگ زدم رضوي جواب نداد. نميدونم با اين استاد دودر چطوري ميتونم پروژم رو تموم كنم.”. تازه فهميدم چي شده. اساماس رو به جاي اينكه به نامزدشون بفرستن به من فرستاده بودند. من از خنده رودهبر شده بودم. بهش زنگ زدم. از صداش معلوم بود يك ساعتي گريه كرده. بهش گفتم اي بابا. ما دانشجويان خودمون پشت استادامون از اين بدتر ميگفتيمو و ….. اصلا مهم نيست. .ولي ازتون ممنون كه كه سوژه داديد موضوع خنده چند ماهي جور شد.
دسته : (دانشگاه) توسط فرزاد در 14-08-2009
حال كنيد. 2 سؤال داده بودم توي امتحان ماشين دانشگاه آزاد تابستان. سؤال 1: رلوكتانس چيست؟ سؤال 2: كوانرژي چيست؟ زيباترين جواب رو يكي از پسرها داده بود. جواب اولي را داده بود كه رلوكتانس چيز خوبيه. جواب سؤال دوم رو هم داده بود كوانرژي هم چيز خوبيه ولي از رلوكتانس بهتر نيست. اينو ميگن احساس. اينكه وقتي جواب رو بلد نيست يك خنده رو بر روي لبان استادت بياري. البته از اين به بعد هر كي چرتوپرت بنويسه نمره كم ميكنم. شوخي كردم.
من يك بحث مهم ميكنم تو وبلاگم. باور كنيد اينكه ميگم خودم هم نميدونم چي درسته واقعيه. من فقط احساساتمو مينويسم. ميدونم خيليهاش غلطه. اصلا قابل استناد نيست. من اصلا نميخوام نظرتونو عوض كنيد در مورد طريقه جواب دادن. ولي دوست دارم احساساتتنو بنويسيد. خواهشا تحليل نكنيد. فقط احساستون. اينكه روش و نكتهاي كه من ميگم درسته يا غلطه اصلا مهم نيست. باور كنيد. اصلا به همين نوشتهاي كه مينويسم هم اعتقاد ندارم. اصلا در مورد همه اينائي كه الان نوشتم حس بدي پيدا كردم. راستشو بخواهيد يه كم كه فكر كردم به اين نتيجه رسيدم كه هر چي ميگم درسته. البته كمي مشكوكم. راستش اصلا خودمم نفهميدم چي شد. ما ايرانيها دو خاصيت مهم داريم. يكي اينكه فكر ميكنيم فقط خودمون ميفهميم و باقي نميفهمند. دوم اينكه فكر ميكنيم همه نفهمند و فقط ما ميفهميم. مطمئن باشيد اولي با دومي فرق داره. البته اينو فقط من ميفهمم و هيچكس نميفهمه. اصلا خسته شدم. اين كيبرد هم كه هر چي دلش ميخواد مينويسه. ولم كن ديگه.
دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 07-08-2009
و اما يك تئوري جالب رسيدم. يك مثال ميزنم. من ماشين دارم. خانمم با ماشين نگار رو ميرسونه به مدرسه. يكي ديگه ماشين نداره. بچهاش پياده مياد و ميره. خوب كي بدنش قويتر ميشه؟ كي اجتماعيتر ميشه؟ كي براي آينده ساختهتر ميشه؟ كاش ماشين نداشتم. كاش اصلا پول نداشتم كه براي بچهم پفك بخرم. خوب پس چي؟ اينه كه ميگن پدر باعرضه بچه بيعرضه بار مياره. فقط يه چيزي به ذهنم رسيده. نشستم با نگار صحبت كردم. براش اينارو توضيح دادم. بهش گفتم من ميتونم ماهي 200 هزار تومان بهت بدم. ولي ماهي 4 هزار تومان بهت ميدم. سعي كن يا جمع كني و يا چيزهاي بدرد بخور بخري تا ياد بگيري كه وقتي بزرگتر شدي چطوري بايد از پول استفاده كني. بهش گفتم اگه پول بيشتري ميخواي بهتره كار كني و منو كمك كني تا پول بيشتري گيرت بياد. بهش يك بچه رو توي سفر شمال نشان دادم كه يك برگه “ويلا” دستش بود. بهش گفتم كه اين بچه پول نداره و داره كار ميكنه. ولي چون من پول دارم تو لازم نيست كار كني. نتيجه چي ميشه. اون باعرضهتر ميشه و در آين ده سريع رشد ميكنه. بهش گفتم كه اون پول نداره پفك و چيپس بخره و سر كلاس نون و پنير ميبره. ولي تو پفك ميخري و ضعيفتر ميشي. فكر ميكنيد نتيجه چي شد؟ قبول كرد و كمكم داره اجرا ميكنه. بهش گفتم كه خودتو رشد بده. ولي اگر در جائي ديدي كه براي رشد كردن به پول من نياز داري بگو. بهش ياد دادم كه براي درست كار كردن بايد درست استراحت كني. بهش ياد دادم هيچ لزومي نداره بري مدرسه و درس بخوني. فكر كن چرا بايد اينكار رو بكني. بهش ياد دادم كه اگر دوچرخهات را از پلههاي پارك شقايق خودت بالا نبري بيعرضه ميشي. بهش ياد دادم كه با دوچرخه وقتي ميخوري زمين يعني داري رشد ميكني. الان ميخوام اينو بهش ياد بدم كه موفقيت يعني رفتن از يك شكست به يك شكست ديگر بدون اينكه متوقف شي و انگيزتو از دست بدي و بزودي بهش ياد خواهم داد كه در اين دنيا همه چيز بيارزشه و دنيا ازموضوعي كه برات مهمه بهت ضربه ميزنه و ما در اين دنيا اومديم كه بفهميم هيچ چيز مهم نيست. بعدش منتظر ميشم. منتظر معجزه خلقت. منتظر اينكه اون رشد كنه و به من بياموزه. به من بگه كه درست چيه. به من بگه راه درست از ديد اون چيه. منتظر اينكه معجزه خلقت به نگار بگه كه به پدرت بياموز كه همواره در اشتباه بوده. منتظر اينكه نگار مفهوم درستي از زندگي رو به من ياد بده و از اين راه باز هم مطمئن بشم كه خدائي در اين نزديكي است و زندگي همواره جاري.
دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 07-08-2009
آخيش. الان با خيال راحت نشستم و نگار (دختر 6 سالهام) داره نمرات را وارد ميكند. آخه اين ليست دانشگاه آزاد خيلي وقتگيره. فكر كردن نگار بهترين گزينه براي ورود نمرات هستش. چون خوندن و نوشتن بده ديگه خيالم راحته. ولي براش خيلي سخته. كلي داره اين خونههاي نمرات رو پر ميكنه. البته اينو هم بگما، 1 ساعتي طول كشيد تا ياد بگيره. ولي خوب من كار مهمتري دارم (وبلاگ نويسي). اينو هم بهش گفتم كه اگر كار كنه بزرگتر بشه باعرضه ميشه. ولي تو خونه همه ميگن تو چقدر سنگدلي. بچهم داره چشاش اشك ميزنه از بس كه كارش سخته. ولي خوب ديگه….
دسته : (ادبيات, شعر) توسط فرزاد در 07-08-2009
من چروك لباتم. بخند تا نابود بشم
همه چيز را از من بگير خندهات را نه