از دانشگاه آزاد جدا شدم. از تفرش هم استعفا دادم.
عچیب بود. من هر 1 سال از جائی که بودم استعفا میدادم. ولی این دو دانشگاه 6 سال طول کشید. ولی بالاخره تمام شد. فعلا بیکار بیکارم.
قصدم از نوشتن این جملات فقط معذرت خواهی بود. بدون ابنکه تعارف کنم. معذرت خواهی از تمام دانشجویان برای اینکه درسها را کمتر درس دادم. از دانشجویان ارشد برای اینکه به پروژههاشون نرسیدم و از همکارانم که اذیبشون کردم. تمام سعی خودم رو کردم ولی میدونم که باز هم خیلی بد تموم شد. مثل تمام جاهای قبلی که اونقدر خرابکاری کردم که مجبور شدم برای فرار از اشتباهاتم استعفا بدم. خداحافظ
متن زیر رو نه از این جهت که من به دانشجو اعتماد ندارم مینویسم. بلکه از این جهت که به دانشجو اعتماد ندارم مینویسم. یعنی هم اعتماد دارم و هم ندارم. ولی به اعتماد داشتنم اعتماد زیادی ندارم و صد البته به اعتماد نداشتنم هم اعتماد زیادی ندارم. البته به همه اینهائی که گفتم هم زیاد اعتماد ندارم. بگذریم.
1) ترم اول بود تو دانشگاه تفرش. سال 1386 و اولین ترم من در دانشگاه. سؤالات میانترم ریاضیمهندسی رو دادم یکی از دانشجویان کلاس. بهش گفتم برو بدون اینکه به اینها نگاه کنی 50 تا کپی بگیر. خودتون میدونید بعدش چی شد. دانشجویان جمع شدند که سؤالات لو رفته و … انوقت متوجه شدم که در اعتماد به دانشجویان در مورد سؤالات امتحان دچار توهم شدهام.
2) دومین اعتماد به دانشجو وقتی بود که یکی از امتحانات را دادم یکی از دانشجویان کلاس بالاتر تصحیح کند. مثلا برای اینکه صرفهجوئی بشه. باورتون نمیشه دو برابر وقت گذاشتم که اعتراض دانشجویان را جواب بدم. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد قدرت تصحیح اوراق دچار توهم شدهام.
3) سومین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که ورقهها را خودم تصحیح کردم و به یکی از دانشجویانم دادم که نمرات را وارد لیست قرمز رنگ دانشجویان بکنه. دانشجو کنارم نشست و اینکار را کرد. نمره یک دانشجو را به جای 17.5 عدد 11.5 نوشت. اون دانشجو مشروط شد و … رفتم دانشکده گفتم من مقصر بودم. قبول نکردند. فقط اجازه دادند ترم بعد بالای 14 واحد بگیره. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد ورود نمرات از یک لیست به لیست دیگر دچار توهم شدهام.
4) چهارمین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که پسفردا یک امتحانی داشتم. زنگ زدم به یک دانشجو گفتم تا سؤال چند امتحانه. گفت 109 هست. منم تو سایت زدم 109 سؤال در امتحان میآید. ولی امتحان تا سؤال 120 بوده و من از سؤال 109 تا 120 یک سؤال در امتحان داده بودم. روز امتحان کلی حالم بد شد. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد اعلام درست سؤالات امتحانی دچار توهم شدهام.
5) پنجمین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که هر وقت از کلاس میآدم بیرون به یکی از دانشجویان می گفتم که در رو قفل کنید و کلیدش رو بدید اداره امور کلاسها. یک روز رفتم اداره امور کلاسها گفتند که پس از کلاس شما یک استاد دیگری کلاس داره و وقتی در کلاس رو با کلید باز کرده با یک سری صندلی نامرتب و کلی لیوان چای روی صندلیها مواجه شده. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد تشخیص بین زود تحویل دادن کلید و تشکیل کلاس به پارتی دچار توهم شدهام.
نتیجهگیری اخلاقی: اعتماد دادنی نیست، گرفتنی است.
خنده از ته دل
دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 08-12-2013
بعضی وفتها از ته دل میخندی. این خندههائی که بعد از شنیدن جک انجام میشه از ته دل نیست. خنده از ته دل به نظر من خندهای هستش که توش شادی، غم، تهمت، طنز و … باشه. مثل این یکی. یکی از دانشجوهای یکی از درسها این عکس رو برام فرستاده. من واقعا از ته دل خندیدم. احساس کردم که از ته دل خندیدم. میدونید چرا خیلی خندیدم؟ یکی اینکه …. بگذریم. فقط تا حالا کسی اینقدر قشنگ چند تا متلک رو با هم به من نگفته بود. کاش همه میتونستن تو فحش دادن اینقدر حرفهای قشنگ بزنن.
واقعا زیبا بود
دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 04-12-2013
هرگز با احمق ها بحث نکنید. آنها اول شما را تا سطح خودشان پایین می کشند،. بعد با تجربه ی یک عمر زندگی در آن سطح، شما را شکست می دهند.
مارک توآین