مرثیه ای برای یک رویا » 2009 » June

ثبات

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 28-06-2009

دوستي گفته بود “كه آقا فرزاد. فكر كنم شما ثبات شخصيت نداريد”. خنده‌داره. من كه در همه نوشته‌هام و حرفهام مي‌گم كه من هنوز به ثبات نرسيده‌ام. اساسا تنها خصلتي كه در من ثابت مونده بي‌ثباتيه. يعني در بي‌ثباتي ثبات دارم. راستش من شروع مرگ تدريجي انسان را از لحظه‌اي مي‌دونم كه ثبات پيدا مي‌كنه. من يك تحقيقي در مورد خودم كردم. تقزيبا هر 11 ساعت نظرات كلي و هر 3 دقيقه نظرات كوچكم عوض مي‌شود. يعني در هر 24 ساعت 2 بار و در هر هفته 14 بار و در هر سال 70 بار نظراتم در مورد زندگي عوض مي‌شود. جديدا به يك نكاتي رسيده‌ام كه كلا دنيا هر سال 30 بار تغيير روند مي‌دهد. با توجه به تغيير 70 بار در سال من مي‌شود از قرار 100 تغيير در سال. از آنجائي كه هر تغيير در من در تعدادي از افراد مرتبط با من تغييراتي ايجاد مي‌كند و رفلكس آن تغييرات در من نيز نياز به تغيير دارد نتيجه مي‌گيريم كه تعداد تغييرات ………. يك تصمصم جديد براي زندگي گرفتم چقدر جالب شد.

تشكر

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 28-06-2009

بعضي وقتا احساس مي‌كنم در دنيا هيچ چيزي نيست. همه چيز خياله. همه چي مصنوعي و ساخته شده است. فقط در لحضات خاصي احساس مي‌كنم كه اينچنين نيست. لحظاتي كه احساساتم از خوندن نظرات شما قليان مي‌كنه. وقتي كه احساس مي‌كنم در قلب شماها هنوز عشق هست. وقتي كه مي‌بينم اشك شماها رو مي‌تونم توي نوشته‌هاتون و در نگاه‌هاتون ببينم و خوشحالم كه در سرزمين من و در كشور من هنوز عشق سينه به سينه و نگاه به نگاه در حال انتقاله.

حق با كيه؟

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 18-06-2009

آخه يه نفر بياد بگه حق با كيه؟ من كه مستأصل شدم.
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ کار ما شاید این است که در افسون گلی سرخ شناور باشیم

تعطيلي

دسته : (دانشگاه) توسط فرزاد در 11-06-2009

آخيش. امروز پس از مدتها يه سه روزي تعطيلم. كلي كار عقب مونده دارم. چند موضوع جالب ديدم. تو خيابونا كارناواله. مادرم مي‌گفت فقط انقلاب اينجوري بود و ديگه تا حالا همچين چيزي نديده بوده. عجب

اي داد

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 02-06-2009

اين پست رو ساعت 3:23 صبح روز سه‌شنبه دوازدهم خردادماه 1388 در تفرش مي‌نويسم. نمي‌دونم. شايد آخرين پست باشه. شايد. فردا صبح ساعت 6:30 دقيقه (يعني 3 ساعت ديگه) بايد بيدار بشم و تا اراك رانندگي كنم. شايد وسط راه تصادف كردم و مردم. به همين راحتي. آره چقدر راحته. شايد آدم براي مردن اينقدر راحت برنامه‌ريزي نكنه.
بگذريم. ياد زندگيم افتادم. ياد اون دوستم افتادم. علي. بهترين مهندسي كه مي‌شناختم. ازش پرسيدم. گفت براي فرار از يك سري فكرها رفتم مهندس شدم. حالا شدم مهندس خوب. به خودش مي‌خنديد. گفتم از چي؟ دستشو نگاه كرد. به من نگاه كرد. گفت ارتباط من با اين دستم چيه؟ نگاش كردم. مي‌فهميدم نمي‌فهمم. ولي اون نمي‌فهميد كه نمي‌فهمم.
فرار مي‌كني ولي اول مي‌شي. درد اينه. بعدش يك نفر مياد تو رو الگو مي‌كنه. بيچاره.
2 بار تو زندگيم فكر كردم كه فردا صبح مي‌ميرم. چرا؟ اينبار بار سومه.
سلام. گرممه. جاي من اينجاست؟ يعني براي هميشه آتش…. که درآ درآ عراقي که تو خاص از آن مـايي
چقدر فرق مي‌كنه كه الان يا ساعت 6:30 يا 6:45 و يا 1410 و ….