دسته : (استادي, دانشگاه) توسط فرزاد در 30-05-2011
جلسه همانديشي اساتيد دانشگاه تفرش بود. اتفاقي منم داشتم قدم ميزدم كه خفتم كردند و بردنم جلسه. خيلي عالي بود. كباب خوشمزه، هواي تازه، آتيش و … فقط قليون كم بود. خيلي پر بار بود. راستي يه مرغ هم بود با تعدادي از جوجههاش. اوخي. اينم عكساشون:
دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 21-05-2011
تو صفي بودم. يك شاعر باحال بود كه شعر زير را در مورد پول گفت:
كاغذي نقش شده از صور مردم پر حرص و قياس نامش از قصد نهادند همان اسكن ناس
يعني اي گول همان صورت مردم دارد ليك هوش باش كه آن معني كژدم دارد
هيچ نقشي زمحبت تو در آن ميبيني يا كه خالي بود از خرقگه و جا ميبيني
خيلي آدم باحالي بود.
دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 02-05-2011
شايد من خيلي نااميد باشم. شايد. ولي جوون كه بودم كلي ميخواستم دوستامو پيشرفت بدم. براي همين …. بگذريم. دانشگاه كه رفتم كلي آزمايشگاه راه انداختم كه دانشجوها بتونن كار كنن. بعدش …. بگذريم. استاد كه شدم خواستم روند مرده دانشگاه رو عوض كنم. براي همين كلي…. بگذريم. كلا بگذريم. توي اين پست ميخوام ماجري ديگري رو بگم. يادم مياد كه دوره دكتري 3 روز ضربان قلبم رفت روي 120 تا. بعد از 3 روز قلبم درد گرفت. 1 هفته راهي CCU شدم. دكتر گفت بايد ديگر حرص نخوري. يه مدتي كارمو كم كردم. ماجرا مال 6 سال پيش بود. اين هفته اين ماجرا تكرار شد. مثل اينكه ديگه آخراي كار هستم. من معتقدم آدم وقتي تموم شدن زندگيشو قبول ميكنه كه وقتش باشه.