مرثیه ای برای یک رویا » زندگي

سادگي

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 29-10-2009

بسيار جالب بود. يكي برام فرستاده بود كليپي را. آخرش نوشته بود “بزرگي هر شخص به سادگي اوست”. خيلي حال كردم وقتي اين جمله‌رو خوندم. اگر اين جمله درست باشه من يكي از مرداي بزرگ دنيا هستم. چون خيلي ساده هستم و به اين ساده بودنم افتخار مي كنم. واقعا لذت‌بخشه كه همه تو رو به سادگي بشناسند. سلام بر خودم اي بزرگ مرد ساده.

زندگي در غربت

دسته : (زندگي) توسط فرزاد در 22-10-2009

نظرتون چيه؟
به نظر من كه …
تصميم، فرياد، انفجار، پرتا ب، فرصت، ايده، نگاه نگران يك دختربچه در انتهاي يك كوچه

نقاشي نگار

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 21-10-2009

نگار به مناسبت روز دختر يك نقاشي كشيده. بازم با همون خط بامزه‌اش نوشته “روز دختر”

الان

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 15-10-2009

الان در خانه نشستم. جلوي لپ‌تاپ. نگار داره قرآن مي‌خونه. حفظ مي‌كنه. مادرش هم داره ازش مي‌پرسه. منم بيكار. دارم كارهاي ديگرونو تعيين مي‌كنم. بعدش بايد شام بخوريم و بخوابيم. فردا هم همينطور مي‌گذره. ولي پس‌فردا كمي متفاوته. چون شنبه و اولين روز هفته و اين تفاوت اونقدر مهمه كه دارم متعجب مي‌شم. شنبه هم همانند امروز وروزهاي ديگر. عجيبه. آخرش اين ساعت زندگي ار كار ميوفته. اونوقته كه ديگه فرق مي‌كنه. ولي يه سؤال: اگه انوقتم فرق نكنه چي؟

دلم مي‌خواد 1 روز در افكار من باشيد

دسته : (زندگي, پوچي) توسط فرزاد در 10-09-2009

به چيز جالب مي‌خوام انجام بدم.
از بس كه همه‌چيزم شفافه، ديگه مي‌خوام به كار جالب بكنم. مي‌خوام به مدت 3 دقيقه بفهميد كه در فكر من چي مي‌گذره. تصميم گرفتم 1 روز عادي زندگيم رو بنويسم. كار خطرناكيه. ولي مي‌نويسم.
شروع: الان در خانه با نگار تنها هستم. همه رفتند احيا. منم موندم نگار رو نگه دارم. اينم افكارم.
برم ببينم وبسايتم چه خبره. همه چي مرتبه. باز هم كه يادم رفته يك مقالمو بزارم. درستش مي‌كنم. برم ببينم اخبار دنيا چيه. خوب ديگه چي كار دارم. واااي. بايد گزارش انوري رو بخخونم. اه اه. اصلا حال و حوصله‌ي كار كردن ندارم. خوب بذار ايميلمو چك كنم. بعد كار رو شروع مي‌كنم. نگار: بابا باهام شطرنج بازي مي‌كني. بله دخترم. ولي چون كار دارم برو بچين بعدش من ميام. در حال چك كردن ايملهايم هستم. خيلي خوبه. دو تا جك. چندتا هم خبر انتخاباتي. نگار: بابا بيا چيدم. بازي شطرنج شروع ميشه. بازم دارم ناپلئوني ماتش مي كنم. وااي. اينجوري بازي زود تموم مي‌شه بايد برم كارهامو برسم. بهش ياد مي‌دم كه چگونه بايد جلوي مات كردن ناپلئوني رو بگيره. نگار: بابا بعد از شطرنج منچ بازي مي‌كني. اره دخترم. ولي چون خيلي كار دارم سريع بچين. تا منچ رو بچينه من ميام و كار مهم چك كردن ايملهامو انجام مي‌دم. اونهائي كه ايميل كاري هستند رو مي‌ذارم آْخر. اول بهتره عكسها و مطالب جالب رو بخونم. نگار منچ رو چيده. بازي مي‌كنم. نگار: بابا شب به خير. شب به خير دخترم. من چون كارهاي مهم دارم بيدار مي‌مونم. مي‌رم سراغ موبايلم و عكسهاي مربوط به اين هفته رو در كامپيوتر خالي مي‌كنم. بعدش دوباره مي‌رم ببينم توي اين نيم‌ساعت خبر جديدي در دنيا رخ داده يا نه. مثل اينكه خبري نيست. كارهاي فردا رو مي‌نويسم. عجب. فردا اصلا كاري ندارم. وااااي. مثل اينكه بايد گزارش انوري و ميرصانعي رو بخونم. عجب كاريه. خوب مگه فردارو ازم گرفتند. فردا مي‌خونم. الان بهتره يك سر برم تو وبلاگم و يه مطلب جديد بنويسم. كمي خوابم مياد. خوب بايد برم مسواك بزنم. اه. نمي‌شد مسواك هم وايرلس بود. ديگه لزومي نداشت آدم 5 قدم بره تا دستشوئي. واااي. بايد بخوابم. آخه كلي كار دارم. .ولش كن. از فردا سعي مي‌كنم بهتر كار كنم. زنگ تلفن. آخ جون. يكي هستش كه كمي مشغولم كنه. دكتر عسكريانه. 20 دقيقه حرف زديم. از اينكه چطوري به دانشجويان كار بديم. يه كاري هم به من گفتن. منم سريع دادمش به يك شركت. آخيش. كارها همه توسط ديگرون انجام مي‌شه. اي داد. من قرار بود 6 تا دانشجوي ارشد بگيرم.چرا 7 تا گرفتم. زنگ به دكتر مشكين و شنديدن جواب منفي. زنگ به دكتر پيشوائي. نمي‌دونم بشه يا نه. از تفرش تماس مي‌گيرند. آقا وبسايت دانشگاه خوابيده. به تفرشي زنگ مي‌زنم. بابا اين وبسايتو يه كاري بكن ديگه. آقاي عظيمي براي تكدرس زنگ مي‌زنه. مي‌گه چي بخونم. ميگم چند تا فصل بخون ديگه. جوكار دانشجوي ارشد. ميگم آخه چرا نمرتو توي سايت نگاه نكردي. حالا كه نمره رد شده من چي كنم. اينجاش سانسور مي‌شه. خوب. چه روز خوبي. اين آمار آخر شبه:
از 24 ساعت: 12 ساعت خواب.- 2 ساعت تلفن غير مفيد. 1 ساعت تلفن واقعا غير مفيد. 1 ساعت نگار. 3 ساعت ايمل بازي. 3 ساعت چك كردن اخبار دنيا. 2 ساعت كم اومد كه اونم غير مفيد. انشاءالله فردا همش مفيد خواهد بود. آها يادم اومد. 2 ساعت هم مطالب خسته كننده وبلاگ.
آخيش

مگر اينكه بچه‌ها به فكر ما باشند

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 10-09-2009

نشسته بودم داشتم با لپ‌تاپي كه قرض گرفته بودم تو خونه كار مي‌كردم. نگار(دخترم) هم 2 متر اونطرفتر داشت بازي مي‌كرد. يكدفعه اومد پيشم. گفت: “بابا، دوست داري تو دنيا چي داشته باشي؟”. منم براي خودشيريني و براي اينكه اداي پدرهاي مهربون و غرق در موجوديت بچه رو دربيارم بهش گفتم: “دوست دارم يه كم پول داشتم براي تو تخت نو و ميز نو مي‌خريدم”. تو دلم هم كلي خنديدم. بعدش به من گفت: “نه بابا، براي خودت”. منم گفتم: “يه لپ‌تاپ خوب مي‌خوام”. بعدش نگار رفت. منم پيش خودم گفتم” “كه چي كه اينو پرسيد”. بعد از 3 دقيقه اومد پيشم و گفت: “بابا، مدلش و رنگش چي باشه؟”. منم گفتم: “فرقي نمي‌كنه”. بعد از چند دقيقه نگار اومد پيشم و گفت: “باي بابا، بيا اينو بگير. من برات يك لپ‌تاپ آوردم”. ديدم بچگي رفته بك نقاشي كشيده و برام آورده. اينم نقاشي نگار:



چقدر زيباست موجودي به نام زن

دسته : (زن, زندگي) توسط فرزاد در 04-09-2009

آرامش

دختر گدازه‌اي و پسر كوسه‌اي

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 29-08-2009

والله از شما چه پنهون كه من هميشه با نگار صحبت مي‌كنم كه به جاي فيلم ديدن بهتره بازي كني، داد بكشي، دعوا كني و … چون فيلم ديدن از تحرك مي‌اندازدت. ولي هر وقت كه فيلم مي‌ذاره نگاه كنه منم كامل نگاه مي‌كنم. سيستم فيلم ديدنش اينجوريه كه يك فيلم رو 100 بار نگاه مي‌كنه. مثلا مي‌بيني 2 هفته يك فيلم رو نگاه مي‌كنه. اين آخري يك فيلم گرفته بود با عنوان “دختر گدازه‌اي و پسر كوسه‌اي”. خيلي جالب بود. همش داره تو فيلم مي‌گه كه اگر قدرتمند بشي رؤياهات و خوابهايت رو مي‌توني به واقعيت تبديل كني. هر چه كه در رؤياهات هستش مي‌تونه تبديل به واقعيت بشه. اين مفاهيم توسط يك فيلم بسيار جذاب به بچه انتقال پيدا مي‌كنه. چقدر خوبه كه حداقل انور دنيا يكسري آدم هستند كه به فكر بچه‌هاي ما هستند. جالبه كه هر دفعه نگار اين فيلم رو مي‌بينه منم مي‌بينم. كامل.
يك نكته هم بگم. موضوع اين نوشته كاملا بدون احساس هستش. چون هيچ موضوعي نداشتم گفتم يه چيزي بنويسم. آخه ديروز خيلي روز بي‌موضوعي بود.
ريا نباشه آدم كه روزه مي‌گيره موضوع‌دونش خالي مي‌شه.

پدر باعرضه بچه بي‌عرضه-پدر بي‌عرضه بچه باعرضه

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 07-08-2009

و اما يك تئوري جالب رسيدم. يك مثال مي‌زنم. من ماشين دارم. خانمم با ماشين نگار رو مي‌رسونه به مدرسه. يكي ديگه ماشين نداره. بچه‌اش پياده مياد و ميره. خوب كي بدنش قويتر مي‌شه؟ كي اجتماعي‌تر ميشه؟ كي براي آينده ساخته‌تر مي‌شه؟ كاش ماشين نداشتم. كاش اصلا پول نداشتم كه براي بچه‌م پفك بخرم. خوب پس چي؟ اينه كه مي‌گن پدر باعرضه بچه بي‌عرضه بار مياره. فقط يه چيزي به ذهنم رسيده. نشستم با نگار صحبت كردم. براش اينارو توضيح دادم. بهش گفتم من مي‌تونم ماهي 200 هزار تومان بهت بدم. ولي ماهي 4 هزار تومان بهت مي‌دم. سعي كن يا جمع كني و يا چيزهاي بدرد بخور بخري تا ياد بگيري كه وقتي بزرگتر شدي چطوري بايد از پول استفاده كني. بهش گفتم اگه پول بيشتري مي‌خواي بهتره كار كني و منو كمك كني تا پول بيشتري گيرت بياد. بهش يك بچه رو توي سفر شمال نشان دادم كه يك برگه “ويلا” دستش بود. بهش گفتم كه اين بچه پول نداره و داره كار مي‌كنه. ولي چون من پول دارم تو لازم نيست كار كني. نتيجه چي مي‌شه. اون باعرضه‌تر ميشه و در آين ده سريع رشد مي‌كنه. بهش گفتم كه اون پول نداره پفك و چيپس بخره و سر كلاس نون و پنير مي‌بره. ولي تو پفك مي‌خري و ضعيفتر مي‌شي. فكر مي‌كنيد نتيجه چي شد؟ قبول كرد و كم‌كم داره اجرا مي‌كنه. بهش گفتم كه خودتو رشد بده. ولي اگر در جائي ديدي كه براي رشد كردن به پول من نياز داري بگو. بهش ياد دادم كه براي درست كار كردن بايد درست استراحت كني. بهش ياد دادم هيچ لزومي نداره بري مدرسه و درس بخوني. فكر كن چرا بايد اينكار رو بكني. بهش ياد دادم كه اگر دوچرخه‌ات را از پله‌هاي پارك شقايق خودت بالا نبري بي‌عرضه مي‌شي. بهش ياد دادم كه با دوچرخه وقتي مي‌خوري زمين يعني داري رشد مي‌كني. الان مي‌خوام اينو بهش ياد بدم كه موفقيت يعني رفتن از يك شكست به يك شكست ديگر بدون اينكه متوقف شي و انگيزتو از دست بدي و بزودي بهش ياد خواهم داد كه در اين دنيا همه چيز بي‌ارزشه و دنيا ازموضوعي كه برات مهمه بهت ضربه مي‌زنه و ما در اين دنيا اومديم كه بفهميم هيچ چيز مهم نيست. بعدش منتظر مي‌شم. منتظر معجزه خلقت. منتظر اينكه اون رشد كنه و به من بياموزه. به من بگه كه درست چيه. به من بگه راه درست از ديد اون چيه. منتظر اينكه معجزه خلقت به نگار بگه كه به پدرت بياموز كه همواره در اشتباه بوده. منتظر اينكه نگار مفهوم درستي از زندگي رو به من ياد بده و از اين راه باز هم مطمئن بشم كه خدائي در اين نزديكي است و زندگي همواره جاري.

نگار

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 07-08-2009

آخيش. الان با خيال راحت نشستم و نگار (دختر 6 ساله‌ام) داره نمرات را وارد مي‌كند. آخه اين ليست دانشگاه آزاد خيلي وقت‌گيره. فكر كردن نگار بهترين گزينه براي ورود نمرات هستش. چون خوندن و نوشتن بده ديگه خيالم راحته. ولي براش خيلي سخته. كلي داره اين خونه‌هاي نمرات رو پر مي‌كنه. البته اينو هم بگما، 1 ساعتي طول كشيد تا ياد بگيره. ولي خوب من كار مهمتري دارم (وبلاگ نويسي). اينو هم بهش گفتم كه اگر كار كنه بزرگتر بشه باعرضه مي‌شه. ولي تو خونه همه مي‌گن تو چقدر سنگ‌دلي. بچه‌م داره چشاش اشك مي‌زنه از بس كه كارش سخته. ولي خوب ديگه….