مرثیه ای برای یک رویا » دخترم

نقاشي نگار

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 21-10-2009

نگار به مناسبت روز دختر يك نقاشي كشيده. بازم با همون خط بامزه‌اش نوشته “روز دختر”

مگر اينكه بچه‌ها به فكر ما باشند

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 10-09-2009

نشسته بودم داشتم با لپ‌تاپي كه قرض گرفته بودم تو خونه كار مي‌كردم. نگار(دخترم) هم 2 متر اونطرفتر داشت بازي مي‌كرد. يكدفعه اومد پيشم. گفت: “بابا، دوست داري تو دنيا چي داشته باشي؟”. منم براي خودشيريني و براي اينكه اداي پدرهاي مهربون و غرق در موجوديت بچه رو دربيارم بهش گفتم: “دوست دارم يه كم پول داشتم براي تو تخت نو و ميز نو مي‌خريدم”. تو دلم هم كلي خنديدم. بعدش به من گفت: “نه بابا، براي خودت”. منم گفتم: “يه لپ‌تاپ خوب مي‌خوام”. بعدش نگار رفت. منم پيش خودم گفتم” “كه چي كه اينو پرسيد”. بعد از 3 دقيقه اومد پيشم و گفت: “بابا، مدلش و رنگش چي باشه؟”. منم گفتم: “فرقي نمي‌كنه”. بعد از چند دقيقه نگار اومد پيشم و گفت: “باي بابا، بيا اينو بگير. من برات يك لپ‌تاپ آوردم”. ديدم بچگي رفته بك نقاشي كشيده و برام آورده. اينم نقاشي نگار:



دختر گدازه‌اي و پسر كوسه‌اي

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 29-08-2009

والله از شما چه پنهون كه من هميشه با نگار صحبت مي‌كنم كه به جاي فيلم ديدن بهتره بازي كني، داد بكشي، دعوا كني و … چون فيلم ديدن از تحرك مي‌اندازدت. ولي هر وقت كه فيلم مي‌ذاره نگاه كنه منم كامل نگاه مي‌كنم. سيستم فيلم ديدنش اينجوريه كه يك فيلم رو 100 بار نگاه مي‌كنه. مثلا مي‌بيني 2 هفته يك فيلم رو نگاه مي‌كنه. اين آخري يك فيلم گرفته بود با عنوان “دختر گدازه‌اي و پسر كوسه‌اي”. خيلي جالب بود. همش داره تو فيلم مي‌گه كه اگر قدرتمند بشي رؤياهات و خوابهايت رو مي‌توني به واقعيت تبديل كني. هر چه كه در رؤياهات هستش مي‌تونه تبديل به واقعيت بشه. اين مفاهيم توسط يك فيلم بسيار جذاب به بچه انتقال پيدا مي‌كنه. چقدر خوبه كه حداقل انور دنيا يكسري آدم هستند كه به فكر بچه‌هاي ما هستند. جالبه كه هر دفعه نگار اين فيلم رو مي‌بينه منم مي‌بينم. كامل.
يك نكته هم بگم. موضوع اين نوشته كاملا بدون احساس هستش. چون هيچ موضوعي نداشتم گفتم يه چيزي بنويسم. آخه ديروز خيلي روز بي‌موضوعي بود.
ريا نباشه آدم كه روزه مي‌گيره موضوع‌دونش خالي مي‌شه.

پدر باعرضه بچه بي‌عرضه-پدر بي‌عرضه بچه باعرضه

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 07-08-2009

و اما يك تئوري جالب رسيدم. يك مثال مي‌زنم. من ماشين دارم. خانمم با ماشين نگار رو مي‌رسونه به مدرسه. يكي ديگه ماشين نداره. بچه‌اش پياده مياد و ميره. خوب كي بدنش قويتر مي‌شه؟ كي اجتماعي‌تر ميشه؟ كي براي آينده ساخته‌تر مي‌شه؟ كاش ماشين نداشتم. كاش اصلا پول نداشتم كه براي بچه‌م پفك بخرم. خوب پس چي؟ اينه كه مي‌گن پدر باعرضه بچه بي‌عرضه بار مياره. فقط يه چيزي به ذهنم رسيده. نشستم با نگار صحبت كردم. براش اينارو توضيح دادم. بهش گفتم من مي‌تونم ماهي 200 هزار تومان بهت بدم. ولي ماهي 4 هزار تومان بهت مي‌دم. سعي كن يا جمع كني و يا چيزهاي بدرد بخور بخري تا ياد بگيري كه وقتي بزرگتر شدي چطوري بايد از پول استفاده كني. بهش گفتم اگه پول بيشتري مي‌خواي بهتره كار كني و منو كمك كني تا پول بيشتري گيرت بياد. بهش يك بچه رو توي سفر شمال نشان دادم كه يك برگه “ويلا” دستش بود. بهش گفتم كه اين بچه پول نداره و داره كار مي‌كنه. ولي چون من پول دارم تو لازم نيست كار كني. نتيجه چي مي‌شه. اون باعرضه‌تر ميشه و در آين ده سريع رشد مي‌كنه. بهش گفتم كه اون پول نداره پفك و چيپس بخره و سر كلاس نون و پنير مي‌بره. ولي تو پفك مي‌خري و ضعيفتر مي‌شي. فكر مي‌كنيد نتيجه چي شد؟ قبول كرد و كم‌كم داره اجرا مي‌كنه. بهش گفتم كه خودتو رشد بده. ولي اگر در جائي ديدي كه براي رشد كردن به پول من نياز داري بگو. بهش ياد دادم كه براي درست كار كردن بايد درست استراحت كني. بهش ياد دادم هيچ لزومي نداره بري مدرسه و درس بخوني. فكر كن چرا بايد اينكار رو بكني. بهش ياد دادم كه اگر دوچرخه‌ات را از پله‌هاي پارك شقايق خودت بالا نبري بي‌عرضه مي‌شي. بهش ياد دادم كه با دوچرخه وقتي مي‌خوري زمين يعني داري رشد مي‌كني. الان مي‌خوام اينو بهش ياد بدم كه موفقيت يعني رفتن از يك شكست به يك شكست ديگر بدون اينكه متوقف شي و انگيزتو از دست بدي و بزودي بهش ياد خواهم داد كه در اين دنيا همه چيز بي‌ارزشه و دنيا ازموضوعي كه برات مهمه بهت ضربه مي‌زنه و ما در اين دنيا اومديم كه بفهميم هيچ چيز مهم نيست. بعدش منتظر مي‌شم. منتظر معجزه خلقت. منتظر اينكه اون رشد كنه و به من بياموزه. به من بگه كه درست چيه. به من بگه راه درست از ديد اون چيه. منتظر اينكه معجزه خلقت به نگار بگه كه به پدرت بياموز كه همواره در اشتباه بوده. منتظر اينكه نگار مفهوم درستي از زندگي رو به من ياد بده و از اين راه باز هم مطمئن بشم كه خدائي در اين نزديكي است و زندگي همواره جاري.

نگار

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 07-08-2009

آخيش. الان با خيال راحت نشستم و نگار (دختر 6 ساله‌ام) داره نمرات را وارد مي‌كند. آخه اين ليست دانشگاه آزاد خيلي وقت‌گيره. فكر كردن نگار بهترين گزينه براي ورود نمرات هستش. چون خوندن و نوشتن بده ديگه خيالم راحته. ولي براش خيلي سخته. كلي داره اين خونه‌هاي نمرات رو پر مي‌كنه. البته اينو هم بگما، 1 ساعتي طول كشيد تا ياد بگيره. ولي خوب من كار مهمتري دارم (وبلاگ نويسي). اينو هم بهش گفتم كه اگر كار كنه بزرگتر بشه باعرضه مي‌شه. ولي تو خونه همه مي‌گن تو چقدر سنگ‌دلي. بچه‌م داره چشاش اشك مي‌زنه از بس كه كارش سخته. ولي خوب ديگه….

يك توصيه براي هديه دادن

دسته : (دخترم, زندگي, كلي, نصيحتها و نكات) توسط فرزاد در 11-07-2009

خوب. اولش بگم. نمي‌خوام كامنت بزارين كه هديه دادنش مهمه و محتواش مهم نيست. و اما داستان از اونجا شروع شد كه يه روز حدودا سال 1376 روز مادر من يك كتاب براي مادرم خريدم كه تمامي شعرهاي در مورد مادر رو تو يه كتاب نوشته بود. وقتي خوندمش كلي حال كردم و به مادرم در روز مادر هديه دادم و مادرم (احتمالا براي دلخوشي من مثل هميشه، آخه ميدونه كه من تشنه تعريف و تمجيد هستم) ميون همه مهمونا گفت كه اين بهترين هديه زندگيش بوده . سال بعد يكي از فاميل براي اينكه كاري مثل من بكنه يك كتاب خريد و روز مادر به مادر من و مادر خودش داد. اين كتاب همه شعرهاي شعرا در مورد زن بود. اي واي‌ي‌ي‌ي. اگه شعراي اين كتاب رو مي‌خوندين. هر چي شعر دري وري در مورد خانم‌ها بود كه شعرا گفته بودند تو كتاب بود. طرف اصلا كتاب رو نخونده بود و هديه داده بود.
نتيجه اخلاقي: موقع خريدن كتاب حتما جند صفحه‌اي رو بخونيد و بعد هديه بديد.
راستي اينم هديه نگار براي روز پدر. البته چون سواد قرآني داره نتونسته متن رو درست بنويسه. اگه خوب دقت كنيد متن سمت چپ اينه “بابا روزت مبارك”  و زيرش نوشته “مامان روزت مبارك” كه بصورت “بابا رزت موبارك” و “مامان رزت موبارك” نوشته كه در واقع “بابا” و “با” از كلمه “مبارك” رو برعكس نوشته. خوب شايدم من برعكس باباهاي عادي هستم.

شعرهاي نگار

دسته : (ادبيات, دخترم, زندگي, شعر) توسط فرزاد در 28-05-2009

چالبه، مولانا و شهريار اصلا شعري كه در اون كلمه نگار باشه ندارند.

حافظ:
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست…پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان…نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين…گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند…کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دردکشان خرده مگير…که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم…اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مي و زلف گره گير نگار…اي بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

ملك‌الشعرا بهار:
زمن نگارم عزیزم خبر ندارد
به حال زارم عزیزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزیزم خبر ندارد
دل من از من عزیزم خبر ندارد
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
که غیر خونِ جگر ندارد
که غیر خونِ جگر ندارد
همه سیاهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر عزیز من ، آخ، منالُ دیگــــــر
که آه و زاری اثر ندارد ، جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگـــر ندارد
زهر هر دو سر بر سرش بکوبد
کسی که تیغ دو سر ندارد

سعدي:
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست…پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان…نيم شب دوش به بالين من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزين…گفت اي عاشق ديرينه من خوابت هست
عاشقي را که چنين باده شبگير دهند…کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو اي زاهد و بر دردکشان خرده مگير…که ندادند جز اين تحفه به ما روز الست
آن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم…اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مي و زلف گره گير نگار…اي بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

نگار

دسته : (دخترم, زندگي) توسط فرزاد در 19-05-2009

فقط صداي اوست كه مي‌گويد: اين منم. آمده بدنيا. آمده‌ام تا به تو، به تو كه به هيچ چيز اميد نداري، به تو كه خود را مرده مي‌پنداري و ديگران را بازيگران مرده، بگويم كه هستم.
طنين صداي اين موجود آسماني در روح و جسم من، تنها مسبب برهم زننده خيال واهي دروغ بودن دنياست.
عجب دري وري قشنگي گفتما. حال كردم. بچه‌مه ديگه. مي‌خوام يه كاري بكنم. هر چي تو دنيا شعري داريم كه توش نگار داره بيارم تو يه پست. ولي جالبه. اسم واقعي نگار، نگار نيست. اين اسميه كه من صداش مي‌كنم و روش مونده. اسم واقعيش هانيه است.

ما بچه‌ها را مي‌كشيم

دسته : (دخترم, زندگي, عمومی) توسط فرزاد در 26-10-2007

اين موضوع داشت ديوونم مي‌كرد. بعد از 4.5 سال تصميم به مهدكودك براي نگار گرفتم. خودش عاشق مهدكودك بود. بچه‌ام با يه ذوقي راه افتاد. رفت مهدگودك. تازه همون جا با گريه اصرار كرد كه بايد مامانش اونجا نباشه و بره. خلاصه معلمش هم يك زن فولادزره. ظهر اومديم ببريمش ديدم داره گريه مي‌كنه. گفتم چي شده. گفت معلمم منو كتك زده. من ديوونه شدم. من هميشه با اين بچه حرف مي‌زنم و مديريت كامل روي اين بچه دارم. حالا يك معلم اومده و …. درسته نگار خيلي شلوغه، خيلي. ولي وقتي براش حرف مي‌زني انگار اين بچه مسخ مي‌شه. فقط اگه چند دقيقه تحمل كنيد بهترين نتيجه رو مي‌گيريد. خلاصه بعدش به خانمم گفتم بره با معلمه حرف بزنه. خدا رو شكر كمي بهتر شد. ولي نگار گفت كه ديگه مهد نمي‌ره. خلاصه براش مثلث مازلو رو كشيدم و گفتم اگه بخواي دكتر بشي و پولدار بشي و … بايد مهد بري. حالا برعكس شد. صبح‌هاي زود بلند مي‌شه و داد مي‌زنه منو ببريد مهد، مي‌خوام دكتر شم. جالبيش اينه كه بعد از چند روز يه روز اومد پيشم و با عصبانيت گفت بابا، من نه مي‌خوام دكتر شم و نه مي‌خوام شوهر كنم و نه مي‌خوام بچه‌دار شم (ياس فلسفي). منم چون انتظارشو داشتم گفتم باشه، تصميمت خيلي عاليه (نمودار سينوسي پيشرفت). بعد از چند ساعت اومد و گفت كه بابا من مي‌خوام دكتر بشم ولي نمي‌خوام شوهر كنم گفتم باشه. عجيبه هر چي بيشتر توضيح مي‌دي سطح تفكر بچه بالاتر مي‌ره. احتمالا براي من هيچ چيزي رو توضيح نمي‌دادند!!!!!!

باز هم عجيبه

دسته : (دخترم, روانشناسي, زندگي, عمومی) توسط فرزاد در 26-10-2007

البته بعد از مدتي مي‌نويسم. ولي مهم اينه كه مي‌نويسم. فكر كنم شما هم فهميديد سرعت تايپم خوب شده. حالا بريم سر اصل مطلب. واقها جالبه. من هر چيزي رو توضيح مي‌دم اين دختر 4.5 ساله من گوش مي‌كنه. هر چي رو با زور مي‌گم گوش نمي‌كنه. نكته جديدي كه فهميدم اينه كه بايد مطلب كامل و با حوصله باشه. مثلا زياد جلوي تلويزيون مي‌ايستاد. هر چي براش مي‌گفتم كه چشت خراب مي‌شه به خرجش نرفت. تا اينكه بك روز صداش كردم و بطور كامل چشم رو براش كشيدم و تو.ضيح دادم كه شبكيه چيه و عنبيه چيه. بعد براش توضيح دادم كه اگر نزديك تلويزيون بشه چي مي‌شه. بعد از اون انگار يه چيزي فهميده باشه ديگه كلي رعايت مي‌كنه. باز هم تعجب كردم.