ميدونم اين موضوع بحث برانگيره. ولي مينويسم. به نظر من اگه استادي در طي ترم با دانشجو به صورت Interactive كار كنه و با اونها دوست باشه خيلي بهتره تا يك امتحان سخت بگيره و همه رو بياندازه. بعد هم همه ازش بترسند. فقط يك سوال دارم. اگه بچه خودشون باشه هم همين كارو ميكنند؟ آيا اگر زندگي بچهاش به يك نمره بند باشه باز هم ….؟ آيا وجدان آدم اجازه ميده توجيه كمكاري در ترم رو با يك امتحان سخت تموم كنيم؟ واقعا معلمي و استادي شغل انبيا است.
دلم طاقت نياورد. آخه به من گفته بودند مبادا كاري بكني كه باز هم دردسر درست كني. ولي مگه ميشه آدم به دور و ورش بياهميت باشه. خلاصه دست به كار شدم. اول hotspot نصب كرديم. ولي خيلي بد شد. web و mail حدودا 10 روزه از كار افتاده!!!!!!! هميشه اولش همينطوره. هميشه. خدا كنه تفرش و افرادش تحمل اين مشكلات رو داشته باشند. چون اگر تحمل كنند كه همه چيز درست پيش ميره. وگرنه همه چيز ميايسته. اميدوارم.
اين مطلب رو بعد از يك ماه مينويسم. روز اول كه رفتم تفرش برام جالب بود. شهري با تمام خصوصياتي كه فكر مي كردم. اول به من گفتند كه اينجا مديريت و استادها خوبند ولي مردم و دانشجويان بد هستند. ايكاش ميدانستم گيت Not در حرفهاي مرددم گيت پيشفرض است.
ما بچهها را ميكشيم
دسته : (دخترم, زندگي, عمومی) توسط فرزاد در 26-10-2007
اين موضوع داشت ديوونم ميكرد. بعد از 4.5 سال تصميم به مهدكودك براي نگار گرفتم. خودش عاشق مهدكودك بود. بچهام با يه ذوقي راه افتاد. رفت مهدگودك. تازه همون جا با گريه اصرار كرد كه بايد مامانش اونجا نباشه و بره. خلاصه معلمش هم يك زن فولادزره. ظهر اومديم ببريمش ديدم داره گريه ميكنه. گفتم چي شده. گفت معلمم منو كتك زده. من ديوونه شدم. من هميشه با اين بچه حرف ميزنم و مديريت كامل روي اين بچه دارم. حالا يك معلم اومده و …. درسته نگار خيلي شلوغه، خيلي. ولي وقتي براش حرف ميزني انگار اين بچه مسخ ميشه. فقط اگه چند دقيقه تحمل كنيد بهترين نتيجه رو ميگيريد. خلاصه بعدش به خانمم گفتم بره با معلمه حرف بزنه. خدا رو شكر كمي بهتر شد. ولي نگار گفت كه ديگه مهد نميره. خلاصه براش مثلث مازلو رو كشيدم و گفتم اگه بخواي دكتر بشي و پولدار بشي و … بايد مهد بري. حالا برعكس شد. صبحهاي زود بلند ميشه و داد ميزنه منو ببريد مهد، ميخوام دكتر شم. جالبيش اينه كه بعد از چند روز يه روز اومد پيشم و با عصبانيت گفت بابا، من نه ميخوام دكتر شم و نه ميخوام شوهر كنم و نه ميخوام بچهدار شم (ياس فلسفي). منم چون انتظارشو داشتم گفتم باشه، تصميمت خيلي عاليه (نمودار سينوسي پيشرفت). بعد از چند ساعت اومد و گفت كه بابا من ميخوام دكتر بشم ولي نميخوام شوهر كنم گفتم باشه. عجيبه هر چي بيشتر توضيح ميدي سطح تفكر بچه بالاتر ميره. احتمالا براي من هيچ چيزي رو توضيح نميدادند!!!!!!
باز هم عجيبه
دسته : (دخترم, روانشناسي, زندگي, عمومی) توسط فرزاد در 26-10-2007
البته بعد از مدتي مينويسم. ولي مهم اينه كه مينويسم. فكر كنم شما هم فهميديد سرعت تايپم خوب شده. حالا بريم سر اصل مطلب. واقها جالبه. من هر چيزي رو توضيح ميدم اين دختر 4.5 ساله من گوش ميكنه. هر چي رو با زور ميگم گوش نميكنه. نكته جديدي كه فهميدم اينه كه بايد مطلب كامل و با حوصله باشه. مثلا زياد جلوي تلويزيون ميايستاد. هر چي براش ميگفتم كه چشت خراب ميشه به خرجش نرفت. تا اينكه بك روز صداش كردم و بطور كامل چشم رو براش كشيدم و تو.ضيح دادم كه شبكيه چيه و عنبيه چيه. بعد براش توضيح دادم كه اگر نزديك تلويزيون بشه چي ميشه. بعد از اون انگار يه چيزي فهميده باشه ديگه كلي رعايت ميكنه. باز هم تعجب كردم.