من يك بحث مهم ميكنم تو وبلاگم. باور كنيد اينكه ميگم خودم هم نميدونم چي درسته واقعيه. من فقط احساساتمو مينويسم. ميدونم خيليهاش غلطه. اصلا قابل استناد نيست. من اصلا نميخوام نظرتونو عوض كنيد در مورد طريقه جواب دادن. ولي دوست دارم احساساتتنو بنويسيد. خواهشا تحليل نكنيد. فقط احساستون. اينكه روش و نكتهاي كه من ميگم درسته يا غلطه اصلا مهم نيست. باور كنيد. اصلا به همين نوشتهاي كه مينويسم هم اعتقاد ندارم. اصلا در مورد همه اينائي كه الان نوشتم حس بدي پيدا كردم. راستشو بخواهيد يه كم كه فكر كردم به اين نتيجه رسيدم كه هر چي ميگم درسته. البته كمي مشكوكم. راستش اصلا خودمم نفهميدم چي شد. ما ايرانيها دو خاصيت مهم داريم. يكي اينكه فكر ميكنيم فقط خودمون ميفهميم و باقي نميفهمند. دوم اينكه فكر ميكنيم همه نفهمند و فقط ما ميفهميم. مطمئن باشيد اولي با دومي فرق داره. البته اينو فقط من ميفهمم و هيچكس نميفهمه. اصلا خسته شدم. اين كيبرد هم كه هر چي دلش ميخواد مينويسه. ولم كن ديگه.
احساس درماندگی ناشی از آن است که بین خود و خدا فاصله حس میکنید.
البته بعد از مدتي مينويسم. ولي مهم اينه كه مينويسم. فكر كنم شما هم فهميديد سرعت تايپم خوب شده. حالا بريم سر اصل مطلب. واقها جالبه. من هر چيزي رو توضيح ميدم اين دختر 4.5 ساله من گوش ميكنه. هر چي رو با زور ميگم گوش نميكنه. نكته جديدي كه فهميدم اينه كه بايد مطلب كامل و با حوصله باشه. مثلا زياد جلوي تلويزيون ميايستاد. هر چي براش ميگفتم كه چشت خراب ميشه به خرجش نرفت. تا اينكه بك روز صداش كردم و بطور كامل چشم رو براش كشيدم و تو.ضيح دادم كه شبكيه چيه و عنبيه چيه. بعد براش توضيح دادم كه اگر نزديك تلويزيون بشه چي ميشه. بعد از اون انگار يه چيزي فهميده باشه ديگه كلي رعايت ميكنه. باز هم تعجب كردم.
ایندفعه یه فکر جالبی به سرم زد. چرا وبلاگ مینویسیم. نمیخوام بشم روانشناس محله. ولی جالبه که یه موضوعی رو بگم. چقدر به ماجرائی مثل ماجرای زیر برخورد کردید:
از کسی یا چیزی خیلی عصبانی هستید. کمی هم ته دلهتون (نه خیلی ته ته) احساس گناه میکنید. کاری رو اشتباه انجام دادهاید یا حرف مدیری رو گوش نکردید. یه کسی رو گیر میارید. شروع می کنید از خودتون تعریف کردن. که من ال کردم و بل کردم. اون آدمه هم از شما تعریف میکنه. شما هم حال میکنید و کم کم فکر میکنید آدم مهمی هستید. بعد تمامی آدمهایی که قبلا اینکارو میکردند زیر سوال میبرید. بدی دیگرون رو میبینید و خوبی خودتون رو. بعدش همه رو مدیون خودتون میدونید و از اینکه قدرتونو نمیدونند از دیگرون شاکی میشید. بعد احساس میکنید وقتی اونجارو ترک کنید همه چیز داغون میشه. تازه دوستتون هم تأئیدتون میکنه. بعد به يك آرامش ميرسيد و حال ميكنيد و به مرحله ارضاء رواني ميرسيد.
خوب، ما در زندگي عمدتا اين روش تخليه درون رو بكار ميبريم. يه جورائي هم وبلاگنويسي اينجوريه. يه چيزي مينويسيد، چند نفر هم تأئيدتون ميكنند. بعد حال ميكنيد. آيا اين نوعي گول زدن خود آدم نيست. اين همون كاره فقط كمي با توكونولوژو.