زن، فرشته و خدا
دسته : (زن, زندگي, عمومی) توسط فرزاد در 18-07-2008
وقتی خدا زن را آفرید، او تا دیر وقت روز ششم کار می کرد. یکی از فرشتگان نزد خدا آمد و عرض کرد: چرا اینهمه زمان صرف این مخلوق می کنید؟ خداوند فرمود آیا از تمام خصوصیاتی که برای شکل دادنش می خواهم در او بکار ببرم اطلاع دارید؟او باید قابل شستشو باشد، اما نه از جنس پلاستیک، با بیش از دویست قسمت متحرک با قابلیت جایگزینی. او آنها را باید برای تولید انواع غذاها بکار ببرد، او باید قادر باشد چند کودک را همزمان در بغل بگیرد، آغوشش را برای التیام بخشیدن به هر چیزی از یک زانوی زخمی گرفته تا یک قلب شکسته بگشاید. او باید تمام اینکارها را با دو دست خود انجام بدهد. فرشته تحت تأثیر قرار گرفت. فقط با دو دستش… این غیر ممکن است! و آیا این یک مدل استاندارد است؟ اینهمه کار برای یک روز … تا فردا صبر کن و آنوقت او را کامل کن. خدا فرمود: اینکار را نخواهم کرد و خیلی زود این موجود را که محبوب دلم است، کامل خواهم کرد. وقتی که ناخوش است، از خودش مراقبت می کند. او می تواند 18 ساعت در روز کار کند. فرشته نزدیکتر آمد و زن را لمس کرد. اما ای خدا، او را بسیار لطیف آفریدی. خداوند فرمود: بله او لطیف است، اما او را قوی نیز ساخته ام.نمی توانی تصور کنی که او چه سختیهایی را می تواند تحمل کند و بر آن فائق شود. فرشته پرسید آیا او می تواند فکر کند؟ خداوند پاسخ داد: نه تنها می تواند فکر کند، بلکه می تواند استدلال و بحث کند. فرشته گونه های زن را لمس کرد. خدایا، بنظر می رسد این موجود چکه می کند! شما مسئولیت بسیار زیادی بر دوش او گذاشته ای. او چکه نمی کند…. این اشک است. خداوند گفته فرشته را اصلاح کرد. فرشته پرسید این اشک به چه کار می آید؟ و خداوند فرمود: اشکها وسیله او برای بیان غم هاو تردیدهایش، عشق اش و تنهایی اش، تحمل رنجها و غرور اش است. این گفته فرشته را بسیار تحت تأثیر قرار داد و گفت خدایا تو نابغه ای. تو فکر همه چیز را کرده ای. زن واقعا موجود شگفت انگیزی است. آری او واقعاًشگفت انگیز است! زن تواناییهایی دارد که مرد را شگفت زده می کند. او مشکلات را پشت سر می گذارد و مسئولیتهای سنگین را بر دوش می کشد. او شادی، عشق و اندیشه را با هم دارد. او می خندد هنگامی که احساسی شبیه جیغ کشیدن دارد. او آواز می خواند وقتی احساسی شبیه گریه کردن دارد، وقتی که خوشحال است گریه می کند و وقتی که ترسیده است می خندد. او برای آنچه اعتقاد دارد مبارزه می کند و علیه بی عدالتی می ایستد. وقتی که راه حل بهتری بیابد، برای جواب دادن از کلمه ”نه“ استفاده نمی کند. او خودش را وقف پیشرفت خانواده اش می کند. او دوست پریشان حالش را نزد پزشک می برد. عشق او مطلق و بدون قید و شرط است. وقتی فرزندانش موفق می شوند گریه می کند. و از اینکه دوستانش روزگار خوشی دارند خوشحال می شود. او از شنیدن خبر تولد و عروسی شاد می شود. وقتی دوستان و نزدیکان او فوت می کنند دلش می شکند. ولی او برای فائق آمدن بر زندگی نیرو می گیرد. او می داند که یک بوسه و یک آغوش می تواند یک دل شکسته را التیام بخشد. او فقط یک اشکال دارد. فراموش می کند که او چه ارزشی دارد…
نيچه:
برده اي؟ پس دوست نتواني بود. خودكامه اي؟
پس دوستي نتواني داشت؟ در زن ديري است كه برده اي و خودكامه اي نهان گشته اند. از اين رو زن را توان دوستي نيست. او عشق را مي شناسد و بس.
سعدي:
مشورت با زنان تباه است و سخاوت با مفسدان گناه .
بودا :
زن مظهر شرارت ، حسادت ، بخل و بي خردي است.
افلاطون خدا را شكر مي كرد كه زن آفريده نشده است
ارسطو :
«مؤنث به دليل فقدان خصوصياتي معين ، مؤنث است … طبيعت هرگاه نتواند مردي را بوجود آورد ، زن را مي آفريند
إمام علي(ع):
أن النساء نواقص العقول، نواقص الحظوظ، نواقص الإيمان.
فكر مي كنم تمامي آقايان فوق كه در مورد خانمها جملاتي گفته اند در زندگي شخصي خود حداقل يك شكست عشقي داشته اند
شاملو:
انساني كه مرا بگزيند
انساني كه من او را بگزينم
انساني كه به دستهاي من نگاه كند
انساني كه به دستهايش نگاه كنم
انساني در كنار من
تا به دستهاي انسانها نگاه كنيم
انساني در كنارم آيينه اي در كنارم
تا در او بخندم
تا در او بگريم
مادر دوستت دارم…
بيان ديدگاه … انتظار براي نظارت؟!!
علیرضا اسکندی
چقدر به حرف هایی که نوشتی ایمان داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
salamon aleik va rahmatolah.aghaye eskandari bayad arz konam oon hadis ke az emem ali goftid az hadisaye dorooghino jali hast.age hazrate ali hamchin didgahi dashtan chera too kara ba hazrate fateme mashverat mikardan?
close
زن و زن بودن
شعری درباره زن از سیمین بهبهانی
زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست؟
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست:
نگاه سرد زندانبان!
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی!
زنی را می شناسم من
که شعرش بوی غم دارد
ولی می خندد و گوید
که دنیا پیچ و خم دارد
زنی را می شناسم من
که هر شب کودکانش را
به شعر و قصه می خواند
اگر چه درد جانکاهی
درون سینه اش دارد
زنی می ترسد از رفتن
که او شمعی ست در خانه
اگر بیرون رود از در
چه تاریک است این خانه!
زنی شرمنده از کودک
کنار سفره ی خالی
که ای طفلم بخواب امشب
بخواب آری
و من تکرار خواهم کرد
سرود لایی لالایی
زنی را می شناسم من
که رنگ دامنش زرد است
شب و روزش شده گریه
که او نازای پردرد است!
زنی را می شناسم من
که نای رفتنش رفته
قدم هایش همه خسته
دلش در زیر پاهایش
زند فریاد که: بسه
زنی را می شناسم من
که با شیطان نفس خود
هزاران بار جنگیده
و چون فاتح شده آخر
به بدنامی بد کاران
تمسخر وار خندیده!
زنی آواز می خواند
زنی خاموش می ماند
زنی حتی شبانگاهان
میان کوچه می ماند
زنی در کار چون مرد است
به دستش تاول درد است
ز بس که رنج و غم دارد
فراموشش شده دیگر
جنینی در شکم دارد
زنی در بستر مرگ است
زنی نزدیکی مرگ است
سراغش را که می گیرد؟
نمی دانم، نمی دانم
شبی در بستری کوچک
زنی آهسته می میرد
زنی هم انتقامش را
ز مردی هرزه می گیرد
…زنی را می شناسم من
زن گر نه یکی هزار باشد
در عهد کم استوار باشد
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شکستند
زن دوست بود ولی زمانی
تا جز تو نیافت مهربانی
چون در بر دیگری نشیند
خواهد که دگر تو را نبیند
زن میل ز مرد بیش دارد
لیکن سوی کام خویش دارد
زن راست نبازد آنچه بازد
جز زرق نسازد آنچه سازد
بسیار جفای زن کشیدند
وز هیچ زنی وفا ندیدند
مردی که کند زن آزمائی
زن بهتر از او به بیوفائی
زن چیست نشانه گاه نیرنگ
در ظاهر صلح و در نهان جنگ
در دشمنی آفت جهانست
چون دوست شود هلاک جانست
گوئی که بکن نمینیوشد
گوئی که مکن دو مرده کوشد
چون غم خوری او نشاط گیرد
چون شاد شوی ز غم بمیرد
این کار زنان راست باز است
افسوس زنان بد دراز است
einam nezami mige
اگه قرار بود که همه حقایق جهان به یکباره کشف بشه که یشر خیلی وقت پیش باید کاسه کوزه رو جمع می کرد…
به خیلی از قدما نمیشه به خاطر بعضی نظراتشون خرده گرفت. هر زمانی یه حد و اندازه و اقتضایی داره!
پ.ن. بعد سه سال برای کی نظر میدم نمی دونم!×!
اصلاح پ.ن. بعد 7 سال درستره، نه سه سال!!
پ.ن. خدایی آخه بعد 7 سال برای کی نظر اصلاح میکنم، نمیدونم!×!
شدم مثل اینایی که برای کشف موجودات زنده هوشمند، امواج رادیویی به اعماق کهکشان ارسال میکنن!!!