متن زیر رو نه از این جهت که من به دانشجو اعتماد ندارم مینویسم. بلکه از این جهت که به دانشجو اعتماد ندارم مینویسم. یعنی هم اعتماد دارم و هم ندارم. ولی به اعتماد داشتنم اعتماد زیادی ندارم و صد البته به اعتماد نداشتنم هم اعتماد زیادی ندارم. البته به همه اینهائی که گفتم هم زیاد اعتماد ندارم. بگذریم.
1) ترم اول بود تو دانشگاه تفرش. سال 1386 و اولین ترم من در دانشگاه. سؤالات میانترم ریاضیمهندسی رو دادم یکی از دانشجویان کلاس. بهش گفتم برو بدون اینکه به اینها نگاه کنی 50 تا کپی بگیر. خودتون میدونید بعدش چی شد. دانشجویان جمع شدند که سؤالات لو رفته و … انوقت متوجه شدم که در اعتماد به دانشجویان در مورد سؤالات امتحان دچار توهم شدهام.
2) دومین اعتماد به دانشجو وقتی بود که یکی از امتحانات را دادم یکی از دانشجویان کلاس بالاتر تصحیح کند. مثلا برای اینکه صرفهجوئی بشه. باورتون نمیشه دو برابر وقت گذاشتم که اعتراض دانشجویان را جواب بدم. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد قدرت تصحیح اوراق دچار توهم شدهام.
3) سومین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که ورقهها را خودم تصحیح کردم و به یکی از دانشجویانم دادم که نمرات را وارد لیست قرمز رنگ دانشجویان بکنه. دانشجو کنارم نشست و اینکار را کرد. نمره یک دانشجو را به جای 17.5 عدد 11.5 نوشت. اون دانشجو مشروط شد و … رفتم دانشکده گفتم من مقصر بودم. قبول نکردند. فقط اجازه دادند ترم بعد بالای 14 واحد بگیره. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد ورود نمرات از یک لیست به لیست دیگر دچار توهم شدهام.
4) چهارمین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که پسفردا یک امتحانی داشتم. زنگ زدم به یک دانشجو گفتم تا سؤال چند امتحانه. گفت 109 هست. منم تو سایت زدم 109 سؤال در امتحان میآید. ولی امتحان تا سؤال 120 بوده و من از سؤال 109 تا 120 یک سؤال در امتحان داده بودم. روز امتحان کلی حالم بد شد. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد اعلام درست سؤالات امتحانی دچار توهم شدهام.
5) پنجمین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که هر وقت از کلاس میآدم بیرون به یکی از دانشجویان می گفتم که در رو قفل کنید و کلیدش رو بدید اداره امور کلاسها. یک روز رفتم اداره امور کلاسها گفتند که پس از کلاس شما یک استاد دیگری کلاس داره و وقتی در کلاس رو با کلید باز کرده با یک سری صندلی نامرتب و کلی لیوان چای روی صندلیها مواجه شده. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد تشخیص بین زود تحویل دادن کلید و تشکیل کلاس به پارتی دچار توهم شدهام.
نتیجهگیری اخلاقی: اعتماد دادنی نیست، گرفتنی است.
نه شاعرم و نه شعر می دانم که چیست اما مرثیه ای که خوانده اید با نجوای درونم هم آواست.
با عرض سلام خدمت استاد عزیز
با جرات میتونم یگم بهترین استادی هستید که تا حالا دیدم و از صمیم قلب دوستون دارم و امیدوارم همیشه موفق و موید باشید.
البته به نظر من این ها باعث میشه آدم بیشتر حواسشو جمع کنه….
باتشکر