صد سال تنهائي
دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 06-06-2012
اين نوشته براي ثبت لذتي زيبا است كه در تمام شدن كتاب “صد سال تنهائي” به من دست داد.
ساعت 6 صبح است. بيدار موندن يك شب تا ساعت 6 صبح براي تمام كردن كتاب “صد سال تنهائي”. واقعا ارزششو داشت. چقدر زيبا صد سال زندگي رو در 3 شب دوره كردم. شب اول تا 5 صبح و شب دوم تا 2 صبج و شب سوم تا 6 صبح. عشق و نفرت و عروج و حس و بزرگي و رنج. پاياني زيبا بر داستاني عجيب. حسي ناشناخته ولي بسيار آشنا. چطوري يك نويسنده ميتونه اين حس غريب رو در ما آدمهاي ماشيني زنده كنه؟ باز هم برگشتهام به دنياي كتاب خوندن. اعتيادي كه فقط ازدواج تركش داد. امان از مجردي.
عالیه دوست من.
عالی.
پرواز روح.
یه داستان از چخوف خوندم که متاسافانه اسمش رو یادم رفته تو 3 ساعت تموم میشه. برسم خونه اسمش رو نگاه میکنم، اون رو هم بخونید خیلی عالیه. فکر کنم خیلی ازش لذت ببری.
در این رمان به شرح زندگی شش نسل خانواده بوئندیا پرداخته شدهاست که نسل اول آنها در دهکدهای به نام ماکوندو ساکن میشود. ناپدید شدن و مرگ بعضی از شخصیتهای داستان به جادویی شدن روایتها میافزاید. صعود رمدیوس به آسمان درست مقابل چشم دیگران کشته شدن همه پسران سرهنگ آئورلیانو بوئندیا که از زنان در جبهه جنگ به وجود آمدهاند توسط افراد ناشناس از طربق هدف گلوله قرار دادن پیشانی آنها که علامت صلیب داشته و طعمه مورچهها شدن آئورلیانو نوزاد تازه به دنیا آمده آمارانتا اورسولا از این موارد است.
اگه خوبه استاد منم بخونم… ولی رمان باشه دوست ندارم!
کلا آثار مارکز فوق العاده هستن. من پیشنهاد میکنم حتما عشق در زمان وبا رو هم بخونید.
ضمنا، تنها شخصیت صد سال تنهایی که یادم نمیره ممه است. دلیش هم کاملا مشخصه! وبلاگتون عالیه استاد.