من غلام قمرم ….
دسته : (ادبيات, شعر, عمومی) توسط فرزاد در 18-07-2008
اين شعر را اولين بار كسي برايم خواند و توضيح داد كه فقط 12 سال از من كوچكتر بود:
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو | پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو | ||
سخن رنج مگوجز سخن گنج مگو | ور از این بی خبری رنج مبر هیچ مگو | ||
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت | آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو | ||
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم | گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو | ||
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت | سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو | ||
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است | گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو | ||
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد گفت | گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو | ||
ای نشسته تو در این خانۀ پر نقش و خیال | خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگ |
تا كي غم آن خورم كه دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پر كن قدح باده كه معلومم نيست
اين دم كه فرو برم برآرم يا نه