مرثیه ای برای یک رویا » باور كن من استادتم

باور كن من استادتم

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 23-12-2009

ديگه اين يكي نوبرشه. ماجرا از اينجا شروع ميشه كه من به يكي از دانشجويان ارشدم (كه اسمشو نمي‌گم آخه گفته اگه بگي كريمي همه مي‌شناسن) گفتم كه بياد به جاي من سر كلاس بررسي 1 درس بده. البته خودم سر كلاس مي‌مونم كه اگه چيزي رو اشتباه گفت و يا كم گفت بگم. ناگفته نمونه كه من هم بزور سر كلاس مي‌مونم. چون دانشگاه ايراد گرفته. بگذريم.
هر 30 دقيقه‌اي كه درس مي‌ده من بلند مي‌شم و يك داستاني يا لطيفه‌اي مي‌گم و يا نكاتي رو توضيح مي‌دم. البته وظيفه بستن در كلاس و خواندن بلوتوثهاي ارسالي هم بر عهده منه.
يه بار كه من بلند شدم و گرم حرف زدن براي دانشجويان بودم و ايشان سر صندلي استاد نشسته بودند، وسط حرفهاي من كه با آب و تاب داشتم مي‌گفتم از سر صندلي بلند شد و گفت “خوب بچه‌ها مسأله بعدي رو حل مي‌كنيم”. منو ميگي يه نگاه بهش كردم. بهش گفتم مهندس من داشتم حرف مي‌زدم. يه نگاهي كرد به من و گفت “ببخشيد حواسم نبود”. منم نگاهش كردم. اصلا رشته افكارم پاره شده بود. مات و مبحوت مونده بودم. منم از اينكه وقت كلاس رو گرفتم معذرت خواهي كردم رفتم مواظب در ورودي موندم كه باز نمونه. چي بگم.



دیدگاه ها:

دیدگاهتان را بنویسید