كار ما نيست شناسائي راز گل سرخ
دسته : (ادبيات, شعر) توسط فرزاد در 24-08-2009
من براي هزارمين بار وقتي به اين بيت ميرسم احساس ميكنم كه وقتي سهراب اين قسمت شعر و دنبالشو ميگفته در اين دنيا نبوده. انگار راز دنيا رو در اون لحظه بهش گفتند. ولي مثل همه آدمهاي به كمال رسيده بهش گفتند كه اجازه گفتن چيزي رو نداري. ولي اون نتونسته اين احساس رو به آدمها نگه. پس شعري گفته و در آخر شعر زيباش زيباترين كلام عرفاني رو به زبان عاميانه گفته. كاش سر سوزن ذوقي داشتم و خرده هوشي و ايكاش اهل كاشان بودم و ….
این شعر و خیلی خیلی خیلی دوست دارم.
آنقدر زیباست که حیفه راجبش صحبت کنیم.
پاک بمونه.
نمیدونم چرا فکر میکنم که این گل سرخ یه استعاره از ادام های رو کره خاکی باشه ادم هایی که اگه تمام عمر هم باهاشون باشی عمرن نمیتونی بشناسیشون ادمایی که خیلی پیچیدن و باید همش در خلقتشون تفکر کنی و بگی جلل خالق البته اگر واقعا استعاره از ادما باشه به نظر من (البته شرمنده خدمت فرزانگان میهن اسلامی توهین نشه) باید میگفت کار ما نیست شناسایی گل خر ذره (البته من هنوز نفهمیدم این گله خر ذره اس خر زهرس خر زردس یا چیه ولی به نظر من استعاره بسیار مناسب تریه)
من هم توي شعرهاي سهراب از شعر صداي پاي آب از همه بيشتر خوشم ميآد.
جالبه سهراب با طبيعت يه انس خاصي داشته:
“”شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن ميگفت: “شما” “”
ولي اي كاش من مسلمان بودم
قبلهام يك گل سرخي بود
و دشت سجادهي من بود
من ميخواهم نمازم را پي تكبيره الاحرام علف ، پي قدقامت موج بخوانم
سلام.
سهراب روح و روان را مینوازد.آنچنان که ناگزیر در خوابی عمیق به سوی نور میروی.
اما من هم به سهم خودم یک شعر از احمد شاملو را براتون پیشکش میکنم:
“بودن”
گر بدین سان زیست باید پَست،
من چه بی شرمم اگر فانوس ِ عمرم را به رسوایی نیاویزم
بر بلند ِ کاج ِ خشک ِ کوچه ی بن بست.
گر بدین سان زیست باید پاک،
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان ِ خود،چون کوه
یادگاری جاودانه ، بر تراز ِ بی بقای خاک.
“احمد شاملو”
–
در پناه خدا باشید
” حميد مصدق خرداد 1343″
تو به من خنديدي و نمي دانستي
من به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدم
باغبان از پي من تند دويد
سيب را دست تو ديد
غضب آلود به من كرد نگاه
سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك
و تو رفتي و هنوز،
سالهاست كه در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تكرار كنان مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چرا باغچه كوچك ما سيب نداشت
” جواب زيباي فروغ فرخ زاد به حميد مصدق”
من به تو خنديدم
چون كه مي دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي
پدرم از پي تو تند دويد
و نمي دانستي باغبان باغچه همسايه
پدر پير من است
من به تو خنديدم
تا كه با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو ليك لرزه انداخت به دستان من و
سيب دندان زده از دست من افتاد به خاك
دل من گفت: برو
چون نمي خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را …
و من رفتم و هنوز سالهاست كه در ذهن من آرام آرام
حيرت و بغض تو تكرار كنان
مي دهد آزارم
و من انديشه كنان غرق در اين پندارم
كه چه مي شد اگر باغچه خانه ما سيب نداشت
vaghean ta hala kasi peida nashode vaghean betoone sheraye sohrabo naghd kone.hamin shere ahle kashaname sohrab too pishdaneshgahimoon bood.tozihate ketab akhare suti boodo tozihati rajebe sher dade bood ke aslan rabti be mozoo nadasht.tamame tabiato ke sohrab azash gofte boodo esteare gerefte bood darhalike vaghean manzoore aslie sohrab hamoon golo giahe ke mige.masalan vaghti mige janamazam cheshme,khode cheshme manzoore shaere,vali oonja neveshte bood,sohrab sajadaro be cheshme tashbih karde(vaghean moteassefam)