مرثیه ای برای یک رویا » كيميا

كيميا

دسته : (ادبيات, شعر, عمومی) توسط فرزاد در 15-05-2009

شاه نعمت‌الله‌ولي:
ما خاک راه را به نظر کيميا کنيم…صد درد را به گوشه ي چشمي دواکنيم
در حبس صورتيم و چنين شاد و خرميم…بنگر که در سراچه معني چه ها کنيم
رندان لاابالي و مستان سرخوشيم…هشيار را به مجلس خود کي رها کنيم؟
موج محيط گوهر درياي عزتيم…ما ميل دل به آب و گل، آخر چرا کنيم؟
در ديده روي ساقي و در دست جام مي…باري بگو که گوش به عاقل چرا کنيم
ما را نفس چو از دم عشق است لاجرم…بيگانه را به يک نفسي آشنا کنيم
از خود برآ و در صف اصحاب ما شتاب…تا سيدانه روي دلت با خدا کنيم
حافظ:
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند…آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي…باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمي‌کشد…هر کس حکايتي به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست…آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بي معرفت مباش که در من يزيد عشق…اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالي درون پرده بسي فتنه مي‌رود…تا آن زمان که پرده برافتد چه‌ها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار…صاحب دلان حکايت دل خوش ادا کنند
مي خور که صد گناه ز اغيار در حجاب…بهتر ز طاعتي که به روي و ريا کنند
پيراهني که آيد از او بوي يوسفم…ترسم برادران غيورش قبا کنند
بگذر به کوي ميکده تا زمره حضور…اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان…خير نهان براي رضاي خدا کنند
حافظ دوام وصل ميسر نمي‌شود…شاهان کم التفات به حال گدا کنند



دیدگاه ها:

دیدگاهتان را بنویسید