مرثیه ای برای یک رویا » ترك شيرازي

ترك شيرازي

دسته : (ادبيات, شعر, عمومی) توسط فرزاد در 15-05-2009

جالب بود:

حافظ مي‌گويد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

صایب تبریزی مي‌گويد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را…به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد…نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

شهریار مي‌گويد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما…را به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد…نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند…نه بر آن ترک شیرازی که شور افکنده دلها را

امیر نظام گروسی مي‌گويد:
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را … به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی …نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

ناشناس مي‌گويد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را…فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم…نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را

دکتر انوشه مي‌گويد:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را…به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند…نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را

ناشناس مي‌گويد:
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را…به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم…زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را…چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا

ناشناس مي‌گويد:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را…به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟…که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست…که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را

ناشناس مي‌گويد:
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا…را که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ…میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون…ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را

ناشناس مي‌گويد:
هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد…یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا و در عقبا…نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را

رند تبریزی مي‌گويد:
اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را…بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را
مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری…کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟
نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را…و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را
کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد…هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را
ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا…در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را
کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا…بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را

محمد فضلعلي می‌گوید:
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را…زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند…نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را

محمد فضلعلي می گوید:
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی…نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر! چنین بیهوده می گویی؟…که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم…که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را

محمد فضلعلي می‌گوید:
مگر یک مه رخ خاکی به معنا چیز میبخشد؟…وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟…به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟…نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!

حسین فصیحی لنگرودی:
“اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را”…نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را
ببخشیدآنچه میخواهید از سر تابه پا اما…نبخشیداز سر وادادگی ملک شهیدان را



دیدگاه ها:

دیدگاهتان را بنویسید