تور یکروزه
دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 01-10-2014
بعضی وقتها خود آدم کارهایی میکنه که از خودش تعجب میکنه. ماجرا از اینجا شروع میشه که به من گفتند بیا بریم تور یکروزه “باداب سورت”. به مبلغ 36 هزار تومان. خوب همینجا آدم باید بفهمه که تور یکروزه 36 هزار تومان یعنی چی؟ خلاصه من پس از اینکه گفتم نمییام و همه ناراحت شدند دوباره تصمیم گرفتم که بیام. ساعت 11 شب رفتیم سر قرار. جالبه که کلی آدم عین ما اومده بودند. سوار اتوبوس شدیم. وقتی اتوبوس روشن شد فهمیدم که تور 36 هزار تومانی یعنی چی. صدای وحشتناکی از کولر اتوبوس میآمد. خیلی وحشتناک. به مسئول تور گفتیم. گفت مشکلی نداره. اینا همه خاطره میشه. گفتیم باشه. خلاصه ساعت 12 شب اتوبوس راه افتاد. تقریبا رسیدیم میدان ولیعصر. چندتا از مسافرها خیلی از صدا ناراحت شدند. اتوبوس رو نگه داشتند. ولی فایده نداشت. رفتیم تا غریب کش. یکی از مسافرها رفت آب برداره بخوره. تا دکمه آب رو زد یک دود غلیظی اومد توی اتوبوس. همه فکر کردیم آتیش گرفته. داد و بیداد و … همه رفتیم بیرون. خلاصه گفتند درستش کردیم. سوار شدیم. مسئول تور خیلی خوشحال شد. گفتیم چرا خوشحالی. گفت به دو دلیل. یکی اینکه اینا همش خاطره میشه. دوم اینکه خوب شد اسکانیا نگرفتم. چون اگه اسکانیا بود آتیش میگرفت!!!!! خلاصه سرتونو درد نیارم. جالب بود که نفر بعدی که رفت آب برداره دیدم یه آب زردرنگیه. به مسئول گفتم این چیه؟ گفت به جای آب براتوی شربت پرتقال گذاشتیم. هر چی نگاه کردیم نفهمیدیم چرا به این میگه شربت پرتقال. احتمالا داشته تلقین میکرده. ساعت 1.5 نصفه شب رسیدیم به عوارضی قزوین. یعنی مسافت تقریبا 3 کیلومتر 1.5 ساعت وقت گرفت. وقتی از عوارضی رد شدیم گفتم خدایا شکر که داریم از قزوین رد میشیم. در این موقع من GPS را درآوردم و سعی کردم که این جایی که داریم میریم را روی نقشه پیدا کنم.واااااای. این جایی که داشتیم میرفتیم نزدیک ساری بود. وقتی حساب کردم دیدم با سرعتی که داریم میریم تقریبا 11 روز و 7 ساعت و 20 دقیقه طول میکشه که برسیم. خوب قاعدتا نگران شدم. گفتم برم به مسئول تور بگم. ما ته اتوبوس بودیم و اون سر اتوبوس. راه افتادم برم دیدم که یه چیز نرمی زیر پامه. نگاه کردم دیدم که یه نفر کف اتوبوس خوابیده. حالا خوبه کف اتوبوس تف نکرده بودیم. اونجا فهمیدم ادب چیز خوبیه. خلاصه. با کلی مشقت رسیدم سر اتوبوس. تلفن مسئول رو گرفتم. باهاش صحبت کردم. گفت 6 صبح میرسیم اونجا. تا ساعت 4 اونجائیم. 4 بعدازظهر هم راه میافتیم و 12 قزوینیم. باشه. خلاصه رفتیم و رفتیم. یه تقریبا 1 ساعتی گذشت که دیدیم از ته اتوبوس صدای خنده و جیغ میاد. 2 تا دختر جوون و دو تا پسر جوون ته اتوبوس داد و بیدادی گذاشته بودند. به مسئول زنگ زدیم گفتیم که به اینا بگید آرومتر. گفت یکی از این دخترا، دختر صاحب شرکته. شما گوشاتونو بگیرید. خلاصه با جیغ و داد اینا تا صبح سر کردیم. چه شبی بود. چه شبی بود. چه شبی شد. چه شبی بود… امشب چه شبیست شب مراد است امشب. برای ما که نبود. ولی برای اونا بود. بگذریم. رفتیم و رفتیم تا ساعت 10.5 صبح رسیدیم پای یک کوهی. گفتند باید از اینجا بالا بریم یا مینیبوس بگیریم. ما که با مینیبوس رفتیم. وقتی رسیدیم بالا همه با هم به این نتیجه رسیدیم که عکسهای اینترنتی واقعی نبوده و کلیاتی با فتوشاپ کار شده بودند. خیلی خورد تو ذوقمون. جای بدی نبود ولی این همه راه. خلاصه قرار گذاشتند به جای 4 ساعت 2.5 برگردیم. ولی الله وکیلی همه ساعت 2 دم اتوبوس بودند. احتمالا همه عین ما فهمیده بودند که باید زود برگشت. سوار بر رخش شدیم و رفتیم و رفتیم. یکدفعه اتوبوس گفت ترپ ترپ … وایستاد. نیم ساعتی وایساده بود. سر یه پیچ که ماشینها با سرعت میامدند. خلاصه. رفتیم پائین گفتم چی شده. گفتند چیز مهمی نیست. موتور سوخته. هااااا. خلاصه کلی کار کردند راه افتادیم. دوباره وایساد. کشان کشان رسیدیم کاشان. گفتیم ماشینو عوض کنید. زنگ زدیم اتوبوس. گفتند شما باید بیایید تا ترمینال. اومدیم بریم. پلیس جلومونو گرفت. نذاشت بریم. خلاصه با کلی التماس ماشین اومد. همه رفتیم تو ماشین جدید. واااای. ماشین جدید 2 تا صندلی کمتر جا داشت. من رفتم بوفه پشت همون 2 تا دخترها و پسرها. راه افتادیم رسیدیم تهران. راننده گفت همه پیاده شید. گفتیم چرا. گفت من تا تهران بیشتر نمیرم. تا قزوین یه ماشین دیگه. خلاصه دوباره ماشین عوض کردیم. همه داغون. همه خسته. به بزن و برقصی شد که کمی جای تشکر داره که خستگی از تنمون درآورد. رسیدیم قزوین. 3.5 صبح. باورمون نمیشد که رسیدیم. ولی راست میکفت کلی خاطره شد. فرداش sms اومد که 300 هزارتومان بدید 2 روزه بریم ترکیه. جاش بود که ….
…راه افتادم برم دیدم که یه چیز نرمی زیر پامه. نگاه کردم دیدم که یه نفر کف اتوبوس خوابیده. حالا خوبه کف اتوبوس تف نکرده بودیم. اونجا فهمیدم ادب چیز خوبیه…..
خخخخخخ … مردیم از خنده آقای دکتر…
خیلی باحال نوشته بودید!!! کلی خندیدم!!!
سلام خسته نباشید هم به خاطر نوشتن متن هم به خاطر سفرتون
استاد كلي خنديدم. خدا خيرت بده. من شما رو درك مي كنم، چون ازين خاطرات زياد دارم! و با تعريف شما از واقعه اونها واسم تداعي شد. البته بايد به صبر شما تبريك گفت چون من جاي شما بودم صحنه رو تو همون عوارضي قزوين ترك مي كردم و عطاش رو به لقاش مي بخشيدم
سلام استاد
لطفا بیش ازینا تو وبلاگ بنویسید
سلام عالی بود مثله همیشهههه
استاد حرف نداری !
عالی بود !!!!
با کف اتوبوس خیلی خندیدم !!!
خلاصه عاشقتم دیگه….
واقعا عالی نوشته بودید دکتر جان….
:))
هیچ ارزونی بی حکمت نیست.
واقعا اینا نمیدونم چطور با 36000 تومن این همه خدمات ارائه دادن!!!!
اگه بررسی کنیم میشه یه مقاله برای کنفرانس های اقتصاد از توش در اورد بیرون!!
شایدم برای کنفرانس های گردشگری!!
و البته کنفرانس های تنظیم خانواده(مرتبط با دختر رییس شرکت و انتهای اتوبوس و شبِ مراد!!!)
جالب بود.در این موقع من GPS را درآوردم و سعی کردم که این جایی که داریم میریم را روی نقشه پیدا کنم.واااااای. این جایی که داشتیم میرفتیم نزدیک ساری بود. وقتی حساب کردم دیدم با سرعتی که داریم میریم تقریبا ۱۱ روز و ۷ ساعت و ۲۰ دقیقه طول میکشه که برسیم این حس رو خوب میفهمم.از این تور ها زیاد رفتم.به جایی میرسه که وقتی میرسی خونت حس میکنی چه شانسی داری که همه چی به خیر گذشته و سالمی…