مرثیه ای برای یک رویا

سفر آمريكا

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 23-06-2021

در اين سفر آخر به آمريكا فهميدم كه من نمي‌تونم در كشور ديگه‌اي زندگي كنم. فقط ايران. يعني هر شخص بهتر است در كشور خودش زندگي كند. ولي بايد سعي كنيم كه همه چيز را بهتر كنيم. من خوبيها و بديهاي آمريكا را مي‌نويسم. سعي كنيم بديها را انجام ندهيم و خوبيها را پياده كنيم. البته من خوب و بد را جدا نكرده‌ام. چون در هر كدام خوبيها و بديها را نوشته‌ام.

مسائل مذهبي:

  1. دين اسلام ندارند و شيعه نيستند: گوشت خوك مي‌خورند.مشروب مي‌خورند.زنها بي‌حجابند.نماز نمي‌خوانند.در توالت‌هايشان آب نيست. البته همين نكته كافيه كه ما مسلمونا اصلا نتونيم اونجا زندگي كنيم.
  2. حجاب: يك خانمي در يك جلسه از من پرسيد كه از كجا مي‌آيي؟ گفتم ايران. گفت من اونجاها رو بخاطر حجابشون دوست دارم. چون خودم چند وقتي اونجا بودم و حجاب داشتم احساس مي‌كردم كه ديگر به عنوان يك زن به من نگاه نمي‌كنند و به عنوان يك شهروند هستم.
  3. در شهر هيوستون مي‌گن خيلي مسجد است كه 2 تاش مال شيعه‌ها است. فقط 3 طبقه پاركينگ داره و دعاي كميل و ندبه هر هفته برقراره. اينها همه با پول مردم ساخته شده. البته اين هميشگي است كه وقتي آدم در جائي كه كمتر مسلمان دارد سعي مي‌كند دينش را بهتر حفظ كند.

مسائل مالي:

  1. مي‌نيمم حقوق: به طور عادي 1100 دلاره كه با دلار آزاد ميشه 2 ميليون تومان كه ماكزيمم حقوق تو ايرانه. البته اگر بخواهيد با كيفيت ايران زندگي كنيد خرجتان از ايران كمتر است. اين مهمترين دليل است كه كيفيت زندگي آنها بهتر از ما است.
  2. بهره بانكي كم: بهره بانكي براي افراد عادي كه بخواهند ماشين و خانه بخرند در حدود 6% هست. اگر داراي اعتبار خوبي باشي مي‌توني هر وامي رو با بهره 4% بگيري و خونه و ماشينتو بخري.
  3. كرديت كارت: اگر از كرديت كارت استفاده كني و پولشونو پس ندي بهره 26% ازت مي‌گيرند ولي اگر سريع پس بدي هيچ بهره‌اي ازت نمي‌گيرند.
  4. خريدن خانه و ماشين: آخرين مدلهاي ماشين BMW حدوا 30.000 دلار كه تقريبا 36 ميليون تومان است. از دم قست ماهي 800 دلار. 4 سال. خونه خوب 200 هزار دلار. از دم قسط ماهي 1000 دلار. يعني با 1800 دلار مي توني در لحظه اول زندگي كه كار گير آوردي حال كني. معمولا يك كار عادي ماهي 4000 دلار برات داره. حالا حساب كنيد كه من خانواده‌اي ديدم كه يك نفر كار مي‌كرد و 4000 دلار مي‌گرفت. بهترين ماشين و خونه رو هم خريده. 23 سالش هم بود. حقوق بالا و بهره بانكي كم نتيجه‌اش اين مي‌شه كه يك جوون 23 ساله همه‌چي داره.
  5. ورشكستگي: اگر شخصي به دليلي ورشكست شود دولت آمريكا كليه بديهاي اين شخص را به بانكها مي‌پردازد. ولي تا 10 سال اجازه استفاده از وامهاي با بهره كم را ندارد. مي‌تواني پس از مدتي كه دوباره وضعيتش خوب شد با پرداخت پول كمي دوباره اعتبارش را بدست آورد. (البته ما سؤال مي‌كنيم كه خوب ما مي‌ريم اونجا هي پول مي‌فرستيم بعد مي‌گيم ورشكست شديم و …. راستش كسي در اون كشور نيازي به اين كارها نداره)
  6. اقتصاد: جالبه كه 89% اقتصاد و پول دنيا در آمريكا است. يعني آلمان و فرانسه و ژاپن و كانادا و …. كلا 11% اقتصاد دنيا را تشكيل مي‌دهند. البته بحران اقتصادي اين عدد را به 86% رسانده است.
  7. وقتي بليط هواپيما را اينترنتي مي‌گيري در بعضي موارد نصف قيمت مي‌شه. اينترنت به طور عظيمي كار مي‌كنه.

فروشگا‌ها:

  1. يكي از بخشهاي مهم زندگي سرمايه‌داري فروشگاه‌ها هستند. بخاطر همين قسمت عمده‌اي از مسائل مربوط به فروشگاه‌هايشان است كه مي‌گويم.
  2. چيزي به نام مغازه وجود ندارد و همگي كمپاني‌هاي بزرگي هستند كه همه جا شعبه دارند. به همين خاطر شما چه در يك جاي پرت و چه در نيويورك زندگي كنيد همان امكانات را داريد. البته بهتره تعريفتون رو از جاي پرت تصحيح كنيد.
  3. معمولا مجموعه‌اي از فروشگاه‌ها است كه هر كدامشون به اندازه يه دنيا جاي پارك داره. عمدتا مغازه‌ها يك طبقه است. من كه چند طبقه نديدم.
  4. پس گرفتن: وقتي چيزي از walmart مي‌خري تا 90 روز بدون حرف ازت پس مي‌گيرند. نمي‌دونم يعني چي.
  5. هر فروشگاهي اينترنت داره و مي‌توني چيزي رو كه مي‌خواي قبل از خريد چك كني كه دارند يا نه.
  6. بسيار آدمهاي كم اطلاعاتي هستند: از آنجا كه اينجا همه چي آماده است خدا نكند كارت به خريدن يك كابل خاص يا يك باطري خاص برسد. بيچاره‌ مي‌شوي. سواد در حد در پيت.خدا نكنه بخواي مثلا يه wireless بخري. آخرش بعد از 0.5 ساعت توضيح در مورد adhoc مي‌گن كه wireless عادي ببر يا يك روتر بهت مي‌دهند.
  7. دعوا و دزدي: من چند مورد دعوا در فروشگاه و يك دزدي ديدم. يه نفر چنان در رفت كه اگر كسي جلوش بود داغون مي‌شد. چتد بار هم دعوا ديدم. دعواي خريدار با فروشنده كه داشت سر فروشنده داد مي‌زد.

مسائل اجتماعي:

  1. فيلتر نبودن سايتهاي اينترنتي: هيچ سايتي فيلتر نبود. حتي ساتهاي خبري ايراني. در صورتي كه در دبي بعضي از سايتها خبري ايران فيلتر است و همچنين سايتهاي ناجور. ولي اونجا هيچ سايتي فيلتر نبود. البته به يه آمريكائي اينو گفتم گفت كه خوب www يعني همين ديگه. نمي‌دونم ولي ميگن به بچه‌هاي آمريكائي ياد داده‌اند كه وقتي +18 را مي‌بينند نبايد كليك كرد. حالا نمي‌دونم اجرا مي‌شه يا نه. ولي واقعا بايد ديد اين فيلتر بودن در ايران خوبه يا بد. چون تو خود ايران هم حرفه.
  2. سينماي 3 بعدي رو تازه مي‌شه فهميد يعني چي. تازه فهميدم چرا مردم براي سينما پول مي‌دهند. جائي آرام و خنك با فيلمي با كيفيت خدا.
  3. تفنگ: هر آمريكائي مي‌تواند در خانه خود تفنگ داشته باشد. جالبه در بعضي ايالتها هم مي‌تواني با خودت حمل كني و براي حفاظت از خودت استفاده كني. مي‌خوام ببينم با اين وضعيت كسي جرأت كيف دزدي به سرش مي‌زنه؟ البته خيلي خطرناكه و كنترلش هم كار هر كسي نيست. الكي نيست يه وقتي مي‌شنويم يه دانش‌آموزي چند نفر رو رگبار بسته. دولت خيلي خواسته كه اينهارو از افراد بگيره ولي نتونسته قانوني رو به اين مضمون به تصويب بروسونه. ديروز هم شنيدم كه يك دزدي رفته و در پمپ بنزين پدر و مادر يك نفر رو كشته و دخل رو خالي كرده. بالاخره تفنگ هم بديهائي دارد.
  4. چراغ سبز: از اونجا كه همه گردش به چپها چراغ جداگانه داشت، فرهنگ شده بود كه وقتي چراغ سبزه بايد سريع رد بشي و به چيزي نگاه نكني. در ايران ما سر همه چهارراه‌ها اين را نداريم كه بايد اضافه شود. جالبه كه سر همه چهارراه‌ها دوربين گذتشته‌اند ولي مردم رأي دادند كه نبايد ازشون استفاده بشه و الان قطعه.
  5. بسيار آدمهاي تنبلي هستند:  اين تنبلي به حدي است كه در فروشگاه‌ها ماشينهاي كوچك است كه بتوانند سوار شوند و راه نروند.جلوي بانك يك قوطي وجود دارد كه مدارك را داخل آن مي‌گذاريد و با يك دكمه مي‌رود داخل بانك و با گوشي مي‌گوئيد كه چه كاري انجام دهند و دوباره رسيدها را برايتان با همان قوطي مي‌فرستند كنار ماشينتان.
  6. قمار: جز لاس‌وگاس در باقي ايالتها فمار قدغنه.
  7. انگليسي حرف زدن: اينكه چقدر خوبه كه زبان رسمي آمدم زبان رسمي دنيا باشه كه لازم نباشه براي ياد گرفتنش خودتو اذيت كني.
  8. سادگي در ظاهر: يه چيز جالب. خامهاي آمريكائي اصلا عادت به آرايش ندارند. برعكس اين چيزي كه در ايران مي‌بينيم. خيلي ساده هستند.
  9. داشتن همه جور غذا: من رفتم يك رستوران ايراني و سفارش غذاي ايراني رو دادم. يك كوبيده باحال برام آورد. شما هر جور غذائي بخواهيد دارند. از همه مليتها.
  10. احتياط در رانندگي: ماشين اجازه ندارد از 4 متري تو به تو نزديك بشه. من تو يه كوچه ايستاده بودم. يه ماشين مي‌خواست رد بشه. اول كلي ايستاد. بعدش مجبور شد طوري فرمونشو بپيچه كه از من 4 متر فاصله داشته باشه. جالبه كه 10 متر قبل از عابر پياده يك خطي بود كه وقتي چراغ قرمز مي‌شد بايد پشت اون خط مي‌ايستادند تا با خط عابر پياده 10 متر فاصله باشه.
  11. آرامش: همه آرام هستند. به آرامي كار انجام مي‌دهند. مهمترين مسأله اينكه در رانندگي اصلا عجله ندارند. خيلي با حوصله.
  12. قانونمداري: جالبه كه اگه يك ويندوز دزدي بريزي و به اينترنت وصل بشي ميان دم خونه مي‌گيرنت. دزدي ممنوعه.
  13. كم مصرف كردن انرژي: جالبه كه خونه‌هاشون خيلي نور كمه. چون خونه براي استراحته و انرژي بيخود نبايد حروم بشه.
  14. خونه‌ها همه ويلائي است و ساختمانهاي آسمان‌خراش براي office است.
  15. جريمه عابر پياده: اگر عابر پياده از چراغ قرمز رد بشه جريمه مي‌شه و اگر جريمه رو نده از خانه يا محل كارش دستگير شده و به زندان مي‌ره.
  16. تميزي: همه جا تميزه. دستشوئي‌ها كه اصلا نگو. من نمي‌دونم چقدر براشون ارزش داره كه تو تمام دستشوئيها دستمال كاغذي هميشه هست. شهر هم خيلي تميزه.
  17. الودگي: آلودگي هوا رو اصلا نمي‌شه حس كرد. خيلي هوا تميزه. ماشينها هم همشون مدل بالا هستند.
  18. مشروب: اگر يك جوان زير 21 سال مشروب بخوره، اين جوان و شخصي كه بهش مشروب داده هر دو با هم به زندان مي‌روند.
  19. محبت: خيلي براشون مهمه كه در زندگي محبت داشته باشند. با يك گروه از اينها رفتيم ديدن بچه‌هاي بي‌سرپرست. البته بد نبود امكاناتي كه اونجا داشت رو مي‌ديديد.
  20. خنده: همه مي‌خندند. پليسها مخصوصا خيلي. در فرودگاهشون با هم كه حرف مي‌زدند مي خنديدند. جالبه كه سيستمها نظامي و خنده. در فروشگاه‌ها همه مي‌خنديدند.
  21. توضيح: جالبه. اگر كاري خلاف معمول باشه و يا نوعي توهين به حساب بياد كلي توضيح مي‌دهند كه به شما بر نخورد. يك فروشگاهي بود كه موقع بيرون رفتن فاكتورهاي شما را چك مي‌كرد. كلي توضيح نوشته بودند كه اين براي اينه كه شما چيزي جا نذاشته باشيد و … در فرودگاه‌ها كلي توضيح مي‌دادند كه گشتن شما براي امنيت شما است. 1000 بار.
  22. تفاوت نداشتن: والله ما كه ايراني هستيم و اينقدر مي‌گن كه با ايراني‌ها بد هستند چيزي نديديم. هر جا رفتيم كلي ما رو تحويل مي‌گرفتند. ولي شنيدم در يك فروشگاهي به يك ايراني گوشي apple نفروخته‌اند.
  23. اعتماد: در حالت كلي به تو اعتماد دارند. مثلا اگر بگي من در كرديت كارتم خرجي شده كه خودم نكردم سريعا به حسابت بر مي‌گردانند و پيگيري مي‌كنند. ولي وااااااي به روزي كه بفهمند دورغ گفتي. روزگارت سياهه.
  24. من تازه فهميدم چرا آمريكائيها ازدواج نمي‌كنند. بدبخت مردي كه ازدواج كنه و كارش به طلاق بكشه. اولا تمام دارائي مرد نصف شده و به زن مي‌رسه. 20% حقوق مرد تا آخر زندگي مال زنه. اگر زن بچه داشته باشه كه اين عدد 30% مي‌شه. در واقع ميشه گفت كه معناي واقعي حمايت از حقوق زن.
  25. شكايت: طبق قانون آمريكا هر شخصي مي تواند از هر شخص ديگري شكايت كند و بر عليه او حرف بزند. حتي اگر آن شخص رئيس جمهور باشد. البته اجازه شكستن قوانين را ندارد.
  26. ويزا: جالبه كه وقتي سفر اروپا براي مقاله مي‌خواي بري فقط 7 روز بهت ويزا مي‌دهند ولي در آمريكا در بدو ورود يك ويزاي شش ماهه مي‌دهند.

تكنولوژي:

  1. اينترنت روي موبايل: اينترنت با سرعت بالا با يك خط نلفن كه نامحدود مي‌توني توي آمريكا صحبت كني و SMS بزني ماهي 50$ است. متأسفانه ما در ايران اين امكانات را نداريم. البته شركت رايتل جديدا شروع به دادن سيم‌كارتهاي با سرعت بالا كرده است.
  2. راحتي در دسترسي به برنامه‌هاي تلويزيوني: اين خيلي جالب بود. تمام برنامه‌هائي كه از شبكه‌هاي تلويزيوني پخش مي‌شه، بعد از پخش قابل ديدن در تلويزيون هست. فقط بايد يك دكمه بزني و شبكه را انتخاب كني تا بر اساس تربتيب پخش و يا اسم فيلم يا سريال به تو نشون بده. يعني سريالي كه پخش شده و تو نديدي رو مي‌توني هر وقت خواستي ببيني. يا مثلا فيلمي كه 2 سال پيش نشون داده.
  3. انواع ميوه: من تازه فهميدم كه از ميوه‌هاي دنيا فقط 10% رو ما ميشناسيم. كلي ميوه‌هاي مختلف در دنيا است كه در مغازه‌هاي آنها هست و ما اصلا نديديم. تنها ميوه ايراني كه به نام ايران مي‌شناسند خيار ايراني است.
  4. يك قلك سر ميز بود. من گفتم حتما اين قلك وقتي توش پول مي‌ريزي ميشماره. چك كردم ديدم بله. پول كه مي‌اندازي تشخصي مي‌ده و ميگه چقدر پول تو قلكه.
  5. راحتي: واقعا درست كردن ذغال قليون چقدر سخته و كثافت كاري داره؟ من زغالي ديدم كه كافي بود يك كبريت بهش بزنيد. بعد از 2 دقيقه كاملا مي‌گرفت.
  6. مداد رنگي: يه مداد رنگي خريدم. 132 رنگ. رو هر كدومش يك كد بود. گفت هر كدومش تموم شد به ما ايميل بزن برات مي‌فرستيم. هر مدادش 1500 تومان.
  7. برعكس تصوراتمون اينجا روزي 100 نامه كاغذي در هر خونه مياد. خيلي كاغذ حروم مي‌كنند.
  8. پول نقد رو خيلي بد مي‌دونند. ميگن فقط قاچاقچي‌ها و دزدان و بدكاره‌ها پول نقد همراشونه. خيلي هم خطرناكه اگر پول نقد همرات باشه. ممكنه سرت رو ببرند.

سه سال گذشت

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 12-05-2017

سه سال از آخرین پستم گذشت. سه سالی که حتی وقت نکردم سری به سایتم بزنم. سه سالی که انگار 1000 سال بود. سه سالی که بخاطرش موهام سفید شد. ولی خیلی چیزها دیدم. میخام خاطراتم رو توی یک پست بلند بنویسم. شاید جالب باشه

شروع دوباره

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 12-05-2017

امروز شروعی دوباره است. شاید بعد از چند روز. شاید بعد از چند سال. چه گذشت در این مدت. همه تیوری‌ها عوض شد. ولی مینویسم همونطور که همیشه نوشته‌ام. بدون ناراحتی از اینکه بگویم اشتباه کرده‌ام.

فرهنگ رانندگی

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 17-10-2014

مردم فکر می کنند که ما فرهنگ رانندگی نداریم. الکی فکر می کنند. کلا فرهنگ در معنای عامیانه یعنی راه و روش درست استفاده از چیزی. حالا فرض کنید که یک پل عابر پیاده دارید. شما هم یک موتور سوار هستید. خوب فرهنگ یعنی همین که از این پل به نحو احسن استفاده کنید. مثل این آدم با فرهنگ که من از ذوق زدگی ازش عکس گرفتم. ایوالله.




تور یکروزه

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 01-10-2014

بعضی وقتها خود آدم کارهایی میکنه که از خودش تعجب می‌کنه. ماجرا از اینجا شروع میشه که به من گفتند بیا بریم تور یکروزه “باداب سورت”. به مبلغ 36 هزار تومان. خوب همینجا آدم باید بفهمه که تور یکروزه 36 هزار تومان یعنی چی؟ خلاصه من پس از اینکه گفتم نمی‌یام و همه ناراحت شدند دوباره تصمیم گرفتم که بیام. ساعت 11 شب رفتیم سر قرار. جالبه که کلی آدم عین ما اومده بودند. سوار اتوبوس شدیم. وقتی اتوبوس روشن شد فهمیدم که تور 36 هزار تومانی یعنی چی. صدای وحشتناکی از کولر اتوبوس می‌آمد. خیلی وحشتناک. به مسئول تور گفتیم. گفت مشکلی نداره. اینا همه خاطره میشه. گفتیم باشه. خلاصه ساعت 12 شب اتوبوس راه افتاد. تقریبا رسیدیم میدان ولیعصر. چندتا از مسافرها خیلی از صدا ناراحت شدند. اتوبوس رو نگه داشتند. ولی فایده نداشت. رفتیم تا غریب کش. یکی از مسافرها رفت آب برداره بخوره. تا دکمه آب رو زد یک دود غلیظی اومد توی اتوبوس. همه فکر کردیم آتیش گرفته. داد و بیداد و … همه رفتیم بیرون. خلاصه گفتند درستش کردیم. سوار شدیم. مسئول تور خیلی خوشحال شد. گفتیم چرا خوشحالی. گفت به دو دلیل. یکی اینکه اینا همش خاطره میشه. دوم اینکه خوب شد اسکانیا نگرفتم. چون اگه اسکانیا بود آتیش می‌گرفت!!!!! خلاصه سرتونو درد نیارم. جالب بود که نفر بعدی که رفت آب برداره دیدم یه آب زردرنگیه. به مسئول گفتم این چیه؟ گفت به جای آب براتوی شربت پرتقال گذاشتیم. هر چی نگاه کردیم نفهمیدیم چرا به این میگه شربت پرتقال. احتمالا داشته تلقین میکرده. ساعت 1.5 نصفه شب رسیدیم به عوارضی قزوین. یعنی مسافت تقریبا 3 کیلومتر 1.5 ساعت وقت گرفت. وقتی از عوارضی رد شدیم گفتم خدایا شکر که داریم از قزوین رد میشیم. در این موقع من GPS را درآوردم و سعی کردم که این جایی که داریم می‌ریم را روی نقشه پیدا کنم.واااااای. این جایی که داشتیم می‌رفتیم نزدیک ساری بود. وقتی حساب کردم دیدم با سرعتی که داریم میریم تقریبا 11 روز و 7 ساعت و 20 دقیقه طول میکشه که برسیم. خوب قاعدتا نگران شدم. گفتم برم به مسئول تور بگم. ما ته اتوبوس بودیم و اون سر اتوبوس. راه افتادم برم دیدم که یه چیز نرمی زیر پامه. نگاه کردم دیدم که یه نفر کف اتوبوس خوابیده. حالا خوبه کف اتوبوس تف نکرده بودیم. اونجا فهمیدم ادب چیز خوبیه. خلاصه. با کلی مشقت رسیدم سر اتوبوس. تلفن مسئول رو گرفتم. باهاش صحبت کردم. گفت 6 صبح می‌رسیم اونجا. تا ساعت 4 اونجائیم. 4 بعدازظهر هم راه می‌افتیم و 12 قزوینیم. باشه. خلاصه رفتیم و رفتیم. یه تقریبا 1 ساعتی گذشت که دیدیم از ته اتوبوس صدای خنده و جیغ میاد. 2 تا دختر جوون و دو تا پسر جوون ته اتوبوس داد و بیدادی گذاشته بودند. به مسئول زنگ زدیم گفتیم که به اینا بگید آرومتر. گفت یکی از این دخترا، دختر صاحب شرکته. شما گوشاتونو بگیرید. خلاصه با جیغ و داد اینا تا صبح سر کردیم. چه شبی بود. چه شبی بود. چه شبی شد. چه شبی بود… امشب چه شبی‌ست شب مراد است امشب. برای ما که نبود. ولی برای اونا بود. بگذریم. رفتیم و رفتیم تا ساعت 10.5 صبح رسیدیم پای یک کوهی. گفتند باید از اینجا بالا بریم یا مینی‌بوس بگیریم. ما که با مینی‌بوس رفتیم. وقتی رسیدیم بالا همه با هم به این نتیجه رسیدیم که عکسهای اینترنتی واقعی نبوده و کلیاتی با فتوشاپ کار شده بودند. خیلی خورد تو ذوقمون. جای بدی نبود ولی این همه راه. خلاصه قرار گذاشتند به جای 4 ساعت 2.5 برگردیم. ولی الله وکیلی همه ساعت 2 دم اتوبوس بودند. احتمالا همه عین ما فهمیده بودند که باید زود برگشت. سوار بر رخش شدیم و رفتیم و رفتیم. یکدفعه اتوبوس گفت ترپ ترپ … وایستاد. نیم ساعتی وایساده بود. سر یه پیچ که ماشینها با سرعت میامدند. خلاصه. رفتیم پائین گفتم چی شده. گفتند چیز مهمی نیست. موتور سوخته. هااااا. خلاصه کلی کار کردند راه افتادیم. دوباره وایساد. کشان کشان رسیدیم کاشان. گفتیم ماشینو عوض کنید. زنگ زدیم اتوبوس. گفتند شما باید بیایید تا ترمینال. اومدیم بریم. پلیس جلومونو گرفت. نذاشت بریم. خلاصه با کلی التماس ماشین اومد. همه رفتیم تو ماشین جدید. واااای. ماشین جدید 2 تا صندلی کمتر جا داشت. من رفتم بوفه پشت همون 2 تا دخترها و پسرها. راه افتادیم رسیدیم تهران. راننده گفت همه پیاده شید. گفتیم چرا. گفت من تا تهران بیشتر نمی‌رم. تا قزوین یه ماشین دیگه. خلاصه دوباره ماشین عوض کردیم. همه داغون. همه خسته. به بزن و برقصی شد که کمی جای تشکر داره که خستگی از تنمون درآورد. رسیدیم قزوین. 3.5 صبح. باورمون نمیشد که رسیدیم. ولی راست می‌کفت کلی خاطره شد. فرداش sms اومد که 300 هزارتومان بدید 2 روزه بریم ترکیه. جاش بود که ….

تولد

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 09-06-2014

خردادماه تولد من بود. پانزدهم. دخترم برای یک کادو گرفته بود. بعد از کلی باز کردن دیدم توش فقط یه نامه است. اینم عکس نامه:

سوتی‌ها

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 04-06-2014

خیلی عجیبه. احتمالا از بس که فکرم درگیره. ماجراهای زیر جالبه:
1) سال 1393، خردادماه: ساعت 11 شب بود. با خانومم رفتم بیرون که یک قرص بخرم. ماشینو پارک کردم. رفتم داروخانه. برگشتم. در ماشینو باز کردم. دیدم ای وای. چرا دست خانومم کلی طلا آویزونه (آخه خانم من اصلا طلا نداره و نمی‌اندازه). بیشتر خم شدم. دیدم ای وای. این خانمه کیه تو ماشین من. هاج و واج مونده بودم. خانمم تو ماشین نبود و یک خانم دیگه‌ای بود. همینطور که در ماشین باز بود و من بیرون وایساده بودم دیدم خانومم از ماشین پشتی داره با خنده منو نگاه می‌کنه. به ماشین نگاه کردم دیدم ای واااای. در ماشین یکی دیگه رو باز کردم. سرمو برگردوندم، دیدم شوهر خانومه داره میاد. اونم با تعجب منو نگاه کرد. بهش گفتم ببخشید اشتباه گرفتم!!!!!!!!
2) سال 1393، فروردین‌ماه: رفتم دفتر کارم. موقع برگشت گفتم برام آژانس بگیرند. خودمم رفتم پائین وایسادم. موبایلم زنگ زد. همینطور که داشتم حرف می‌زدم دیدم هوا خوبه پیاده رفتم. رسیدم خونه. از دفتر زنگ زدند که ماشین اومده. کجائید. گفتم ای وااای. من خودم پیاده رفتم خانه. خانمم شنید. گفت مگه با ماشین برنگشتی؟ ای واای. ماشینو دم دفتر گذاشتم. آژانس گفتم. با اونم نیومدم.
3) سال 1390، مهرماه: از دانشگاه آزاد می‌خواستم برگردم خونه. طبق معمول ماشین در بست گرفتم. اومدم خوته. فردا صبح خواستم برم دانشگاه. خانومم گفت ماشینو ببر. من امروز ماشین لازم ندارم. رفتم دم در. کلید ماشین رو زدم. ماشین نبود. واای. ماشین کجاست. زنگ در رو زدم. گفتم ماشین کجاست. خانومم گفت دیشب وقتی ماشینو آوردی کجا پارک کردی؟ تازه یادم افتاد ماشینو برده بودم دانشگاه و موقع برگشت با دربست برگشته بودم. خلاصه دربست گرفتم رفتم دانشگاه و با ماشین خودم برگشتم.
4) سال 1385، مهرماه: در خونه رو زدم. در حیاط باز شد. من داشتم موبایل صحبت می‌کردم. خانومم در خونه رو باز کرده بود. من رفتم تو. خدای من. من چی می‌بینم. فرشها عوض شده بود. موکتها عوض شده بود. ای وای. برگشتم. دیدم یه طبقه زودتر رفته بودم. به جای واحد 8 رفته بودم واحد 6 و …

یه چیز عجیب

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 14-02-2014

آقا من یه مدتیه که ورقه‌ها رو تصحیح می‌کنم یه چیزی می‌بینم که خیلی عجیبه. قدیما وقتی ورقه‌ای را تصحیح می‌کردم با احتمال 80% مشخص بود که شخصی که نوشته دختره یا پسر. دخترها تمیز و با کمی تغییر خط و کمی ریز و صاف می‌نویسند. پسرها بدخط و بزرگ بزرگ و جملات ناقص می‌نویسند. ولی 2 سالی است که وقتی ورقه‌ها را تصحیح می‌کنم، خط بیشتر پسرها مثل دخترها شده. البته دخترها تفاوتی نکرده‌اند. یاد ابرو برداشتن پسرها افتادم. ای بابا.

تمام

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 19-12-2013

از دانشگاه آزاد جدا شدم. از تفرش هم استعفا دادم.
عچیب بود. من هر 1 سال از جائی که بودم استعفا می‌دادم. ولی این دو دانشگاه 6 سال طول کشید. ولی بالاخره تمام شد. فعلا بیکار بیکارم.
قصدم از نوشتن این جملات فقط معذرت خواهی بود. بدون ابنکه تعارف کنم. معذرت خواهی از تمام دانشجویان برای اینکه درسها را کمتر درس دادم. از دانشجویان ارشد برای اینکه به پروژه‌هاشون نرسیدم و از همکارانم که اذیبشون کردم. تمام سعی خودم رو کردم ولی می‌دونم که باز هم خیلی بد تموم شد. مثل تمام جاهای قبلی که اونقدر خرابکاری کردم که مجبور شدم برای فرار از اشتباهاتم استعفا بدم. خداحافظ

اعتماد

دسته : (عمومی) توسط فرزاد در 14-12-2013

متن زیر رو نه از این جهت که من به دانشجو اعتماد ندارم می‌نویسم. بلکه از این جهت که به دانشجو اعتماد ندارم می‌نویسم. یعنی هم اعتماد دارم و هم ندارم. ولی به اعتماد داشتنم اعتماد زیادی ندارم و صد البته به اعتماد نداشتنم هم اعتماد زیادی ندارم. البته به همه اینهائی که گفتم هم زیاد اعتماد ندارم. بگذریم.
1) ترم اول بود تو دانشگاه تفرش. سال 1386 و اولین ترم من در دانشگاه. سؤالات میان‌ترم ریاضی‌مهندسی رو دادم یکی از دانشجویان کلاس. بهش گفتم برو بدون اینکه به اینها نگاه کنی 50 تا کپی بگیر. خودتون می‌دونید بعدش چی شد. دانشجویان جمع شدند که سؤالات لو رفته و … انوقت متوجه شدم که در اعتماد به دانشجویان در مورد سؤالات امتحان دچار توهم شده‌ام.
2) دومین اعتماد به دانشجو وقتی بود که یکی از امتحانات را دادم یکی از دانشجویان کلاس بالاتر تصحیح کند. مثلا برای اینکه صرفه‌جوئی بشه. باورتون نمیشه دو برابر وقت گذاشتم که اعتراض دانشجویان را جواب بدم. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد قدرت تصحیح اوراق دچار توهم شده‌ام.
3) سومین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که ورقه‌ها را خودم تصحیح کردم و به یکی از دانشجویانم دادم که نمرات را وارد لیست قرمز رنگ دانشجویان بکنه. دانشجو کنارم نشست و اینکار را کرد. نمره یک دانشجو را به جای 17.5 عدد 11.5 نوشت. اون دانشجو مشروط شد و … رفتم دانشکده گفتم من مقصر بودم. قبول نکردند. فقط اجازه دادند ترم بعد بالای 14 واحد بگیره. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد ورود نمرات از یک لیست به لیست دیگر دچار توهم شده‌ام.
4) چهارمین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که پس‌فردا یک امتحانی داشتم. زنگ زدم به یک دانشجو گفتم تا سؤال چند امتحانه. گفت 109 هست. منم تو سایت زدم 109 سؤال در امتحان می‌آید. ولی امتحان تا سؤال 120 بوده و من از سؤال 109 تا 120 یک سؤال در امتحان داده بودم. روز امتحان کلی حالم بد شد. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد اعلام درست سؤالات امتحانی دچار توهم شده‌ام.
5) پنجمین اعتمادم به دانشجو وقتی بود که هر وقت از کلاس می‌آدم بیرون به یکی از دانشجویان می گفتم که در رو قفل کنید و کلیدش رو بدید اداره امور کلاسها. یک روز رفتم اداره امور کلاسها گفتند که پس از کلاس شما یک استاد دیگری کلاس داره و وقتی در کلاس رو با کلید باز کرده با یک سری صندلی نامرتب و کلی لیوان چای روی صندلیها مواجه شده. انوقت متوجه شده که در اعتماد به دانشجویان در مورد تشخیص بین زود تحویل دادن کلید و تشکیل کلاس به پارتی دچار توهم شده‌ام.
نتیجه‌گیری اخلاقی: اعتماد دادنی نیست، گرفتنی است.